فلسفه قديم و مسلک جبر: (ارسطوئي -افلاطوني) - علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
است. عقل يا قوه عقلاني، انسان را به حق و خيرخواهي دعوت ميكند؛ ولي غرايز انسان را به پر كردن شكم و اشباع غريزه جنسي به هر قيمتي ميكشاند.
گاهي غريزه و عقل با هم همراه است؛ مثل اين كه در جنگل خود را از ميوههاي آن سير ميكند. اين، هم عقلاني است و هم غريزي؛وقتي کسي ميرود دسترنج ديگران را ميبلعد، در اينجا عقل و غريزه در مقابل هم قرار ميگيرند. غريزه ميگويد: بخور، عقل ميگويد: نخور.
انسان، «اختيار» دارد. «اختياري» كه انسان دارد، حيوانات ندارند. انسان آنجا كه عقل با غريزه موافق نيستند، ميتواند با غريزه مخالفت كند و در مقابل منافع شخصي خود و حب ذات بايستد. دو انگيزهاي بودن انسان را فلسفه جديد مورد توجه قرار داده است؛ حتي امثال هيوم، آنجا كه ميگويد وجدان اخلاقي به آن توجه دارد. آري، خيرخواهي و حقخواهي گاهي انسان را فداي جامعه ميكند. گاهي رانندة اتوبوس در خطر قرار ميگيرد و ميگويد: اگر خودم را فدا نكنم 30 نفر كشته ميشوند، پس ايثار ميكند و خود را فدا ميكند. فلسفه قديم و مسلک جبر: (ارسطوئي -افلاطوني)
دو انگيزه اي را در انسان قبول ندارد. انسان و حيوان در فلسفه ارسطوئي مثل هم هستند. گويا همه تنها دنبال خودخواهي و غريزه حيواني ميروند. صريح عبارت ابن سينا در شفاء و مرحوم ملاصدرا در اسفار و علامه