نقد ما بر ديلتاي - علم، عقل، دین نسخه متنی
لطفا منتظر باشید ...
گويا ديلتاي متوجه چند نکته بسيار مهم شده بود که «علوم انساني» در اين چند نکته با «علوم طبيعي فرق ميکنند:1ـ يکي اينکه «علوم طبيعي» در صدد شناخت «قوانين کلي طبيعي» است. اما علوم انساني چه در فهم و تفسير متون يا در علم تاريخ و امثال آن هرگز درصدد کشف قوانين کلي طبيعي نيستند بلکه درصدد «شناخت جزئي» هستند که عبارت از کشف «قصد خاصي» است که مورد نظر متکلم است (در فهم و تفسير متون) و يا شناخت حوادث و «شخصيت هاي خاص» تاريخي، «نه کشف قوانين کلي طبيعي».2ـ کشف قوانين کلي طبيعي در علوم طبيعي، از طريق حواس بيروني بر اساس استقراء انجام ميگيرد و نبايد عقائد و تفکرات و «شناختهاي ديگر دروني» را در شناخت اين قوانين طبيعي خارجي، دخالت داد.اما هرگز پژوهشگر در فهم متون و تاريخ و روانشناسي و علوم انساني بدون مراجعه به «درون ذهن خود و شناخت حالات دروني» و عواطف و مختصات انساني، نميتواند به فهم و تفسير متون انساني بپردازد و معني کلماتي که از عواطف و حالات و صفات دروني انسان حکايت ميکند را بفهمد مثل مفهوم اختيار، مفهوم رحم، مفهوم عدالت و غيره را، بلکه فهم کلمات يک فردي که در فرهنگ خاصي زندگي ميکند بدون شناخت آن فرهنگ و شناخت جهانبيني ها و ارزش هاي آن فرهنگ، ممکن نيست.
نقد ما بر ديلتاي
البته بهتر است در تقسيم شناختهاي مفيد يقين آور به فلسفه هم توجه داشت که ديلتاي بطور ضمني گويا متوجه آن هم