گفتيم پس از نزاع پاپ و امپراطور و پيدايش پروتستان و حتي مبارزه بعضي از کليساها با پاپ و ادعاي پاپ در انحصار تفسير کتاب مقدس به پاپ ها، بعضي که در راس آنها اشلاير ماخر باشد به فکر پيدا کردن روشي براي تفسير برآمدند و قواعدي را براي تفسير کتاب مقدس و حتي تفسير ساير متون، بيان کردند که مورد استقبال انديشمندان بعدي، قرار گرفت و در اين راستا نيز ديلتاي روش استقراء تجربي که در علوم تجربي کارآمد بود را براي «علوم انساني و فرهنگي»، ناکارآمد ميدانست، کوشيد بلکه روش تفسير و تاويل را که اشلاير ماخر مطرح کرده بوده روش تفسير را روش مطلق «علوم انساني»، قرار دهد همچنانکه روش «استقراء»، مخصوص «علوم طبيعي» بود لکن ديلتاي گرچه در تقويت روش تفسير و تاويل در تفسير متون و تاريخ و امثال آن ها، موفق بود اما نتوانست «هرمنوتيک» و «روش تفسير و تاويل» را روش عام همه «علوم انساني و فرهنگي» حتي روش فلسفه قرار دهد اما ديلتاي، بخاطر حاکميت تفکراتي که در قرون جديد، گذشت نسبت به قابل اثبات بودن مفاهيم مابعدالطبيعي، گويا معتقد نبود و نسبت به سنت و فرهنگ و باورهاي اجتماعي در تفسير متون (و تاويل آنها) و نقش ميراث