اما اشكال بر فلسفه ارسطوئي
اولاً: اثبات واجب الوجود، اثبات خدا نيست. اثبات خدا، اخص است؛ «خدا واجب الوجودي است كه عالم و مختار است». اگر ما، علم و اختيار را براي واجب الوجود، اثبات كرديم، خدا اثبات شده؛ و گر نه منكرين خدا هم چيزي كه قائم به ذات باشد را قبول دارند.ثانياً: فلسفه ارسطويي از تعريف صحيح «علم و اختيار» و بالاخص از تعريف صحيح «علم و اختيار خدا(1)»، عاجز است، چه رسد به اثبات آنها براي خدا.
ثالثاً: حال اگر نظريه ارسطوئيان درباره تعميم «قاعده سنخيت» به خدا هم به ميان بيايد، ديگر ارسطوئيان، ارتباطي بين خالق و مخلوق نميتوانند درست كنند:
مرحوم ملاصدرا در«اسفار» در جلد سوم در قسمت ربط بين حادث و قديم، در ده صفحه، سعي کرده تا اين ربط را درست كند، در حالي كه باز اين ربط برقرار نميشود:
1- نهاية الحكمة، مرحله 11، اخر فصل اول: «فالعلم حصول امر مجردٍ من الماده، لامر مجردٍ». بنابر تعريف گذشته، خدا به ماديات، علم مستقيم ندارد. از آنجا كه علم خدا هم علم حصولي نيست و نميتوان گفت علم خدا، تصورات و صورتهاي ذهني دارد، پس بنابراين تعريف، اثبات علم براي خدا نزد ارسطوئيان مشكل ميشود. از آنجا كه ارسطوئيان اختيار را هم متوجه نميشوند و فاعل ارادي را مطلقا فاعل مختار ميدانند، اثبات اختيار براي خدا نزد آنها مفهوم خاصي ندارد تا اختصاص به خدا و انسان داشته باشد (نه حيوان)، بلكه انسان و حيوان و خدا، همه نزد اكثر ارسطوئيان همان فاعل ارادي با انگيزهاي خودخواهانه(=حيواني) هستند.