البته همه اين مکتب هاي جديد (که بخاطر ضعف مسيحيت تحريف شده بوجود آمده است) مکتب هاي کلا نابجا نبودند بعضا داراي اهداف نيک و مفيد هم بودند که ميتوان از باب مثال از دو مکتب اگزيستانسياليسم و أُومانيسم يا به تعبيري ديگر مکتب هاي «انسان شناسي» و «انسان گرايي» نام برد که خدمات شايان توجهي به جهان مسيحيت کردند و عقايد تحريف شده و ناصواب منسوب به مسيحيت را همچون جبر مسلکي فلسفي ارسطويي افلاطوني و يا جبر مسلکي ديني که «بشر بقول مسيحيت فطرتاً گنهکار و بد است» را کنار گذاردند و به «اختيار انسان»، اعتراف نموده و از عقل محوري و آزادي، حمايت کردند.
نهضت اومانيسم بخاطر ضعف هاي مسيحيت
مقدمه
قبل از آنکه راجع به نهضت أُومانيسم، قضاوت کنيم لازم است نکته هايي را متذکر شويم بدين قرار:1ـ نکته اول، راجع به تصور صحيحي از أُومانيسم است يا به تعبيري ديگر تعريف صحيحي از اومانيسم زيرا چه بسا با تصور نا صحيح درباره موضوع، قضاوتي نيز نا صحيح خواهد شد.2ـ چرا اومانيسم در ميان مسيحيون پديد آمد. 3ـ اومانيسم و مکتب اسلام:ـ در اواخر قرون باستان، محققان روحانيان، ميان ـ «divinitas خدايي ـ بمعني حوزه اي از معرفت که از کتاب آسماني، سرچشمه ميگيرد» و «امانيتاس Humanitas انساني ـ به معني حوزه اي از معرفت که بشري بوده و به قضاياتي عملي زندگي دنيوي، مربوط ميشود» فرق گذاشتند.