افلاطون، بر خلاف ارسطو، شناخت عقلي را بعد از شناخت حسي نميداند؛ بلكه آن را بر شناخت حسي مقدم ميدارد. افلاطون ميگويد: عقل ما، همه چيز را ميدانسته، ولي به صورت كليات و مُثُل. آنطور كه در آثار افلاطون و نيز در كتاب ارسطو آمده است، مُثُل افلاطوني معلول خدا و موجودي خارجي، ولي كلي است اصل شناخت ما، كليات و مُثل هستند. اگر بر اساس نظريه افلاطون، شناخت را بر شناخت «جزئي حسي» و «كلي عقلي» تقسيم كنيم، باز «شناخت خدا»، جايگاهي ندارد؛ زيرا شناخت خدا، حسي نيست (چون خدا محسوس نيست) و نيز خدا، كلي هم كه نيست. لذا مُثُلي ندارد تا از طريق مُثل، شناخته شود. گفتني است نزد افلاطون حصول هر شناختي به مُثل باز ميگردد. نظريه افلاطون درباره مُثُل، از اساس باطل است؛ زيرا اگر مُثل را تصورات كلي در نظر بگيريم، در حقيقت يعني تصور كلي در ذهن خدا. حال آن که خدا تصورات ذهني