نقد
اما حس و احساس، آنطور که در «فلسفه جديد» غرب ثابت شده است دليل قاطعي بر واقعيتي خارجي ندارد و همچنان از جهت عقلي، دليلي قطعي بر وجود خدا و واقعياتي اخلاقي نميتواند باشد.
در نتيجه کسانيکه شديداً اعتقادي به خدا و مفاهيم اخلاقي نداشتند و در عين حال به ادبيات و تفسير متون روي آورده بودند و تحت تاثير تفکرات کانت و مابعد کانت، حتي نسبت به علوم تجربي به جاي قبول شناخت «اشياء خارجي و طبيعت»، به قبول نمود و پديدارهاي مربوط به طبيعت، روي آورده بودند (همچون نيچه) يکباره همه چيز را ساخته و پرداخته ذهن بشر دانستند و نه تنها اعتقاد ديني را زير سوال بردند بلکه حتي «علوم طبيعي» را هم نتيجه «سنت و همين توافق فرهنگي» دانسته که در طول تاريخ اتفاق افتاده است و حتّي به طرفداران علمي بودن «علوم تجربي» هم حمله کرد.و ادعاي «مطابق با واقع بودن» را از معيار علمي بودن خارج و مفيد بودن آنرا براي زندگي بشر، معيار علمي بودن و حقيقي بودن آن دانست، يعني نيچه، تاريخ گرا و سوفسطائي بقول مطلق شد.