(گادامر: به ياد آوريم که کار هرمنوتيک پيش از هر چيز، «فهميدن متون» است)و لذا مشاهده ميشود که در تاريخ هرمنوتيک، تفسير، ابتداء در متون (ديني و غيره) بود آنطور که در زمان اشلاير ماخر مطرح بوده است اما پس از دوران «اشلاير ماخر» و «ديلتاي»، تفسير و تاويل به غير از متون همچون هنر و غيره گسترش يافت و اينک هرمنوتيک به معني عام، شامل همه اينها ميشود.لکن گسترش هرمنوتيک به «تمام علوم انساني»، آنطور که ايده ديلتاي بوده، حتي به فلسفه و روانشناسي و امثال اينها صحيح نيست مگر در «فهم متون» کتابهايي که نقل اين علوم در آنها است مثلاً در قسمت نقل متون فلسفه و يا متون مداواي طبي، مراعات قواعد تفسير در جاهايي که مبهم است بجا است اما در خود اين علوم هرگز يعني کشف قوانين طبي و تجربي که به «روش تجربي» است نه روش تفسيري يا کشف صحت و عدم صحت مطلبي فلسفه اي، که روش کشف آن، مربوط به تعقّل است نه تجربه و نه روش تفسير و تاويل.و لذا اينکه هابرماس نيز انسانشناسي را جزو علوم هرمنوتيک آورده اشتباه بزرگي را مرتکب شده است. همچنانکه گسترش روش تفسير و تاويل به همه علوم انساني که هدف ديلتاي بوده ناموفق و نابجا است چنانچه مقداري از توضيحات راجع به آن درباره تقسيم سه گانه روش علوم، گذشت.
تاويل
درباره تفسير گفتيم که مربوط است به موارد مبهم و مجمل اما تاويل، مربوط ميشود به متکلمي که عاقل، و آگاه کامل است و هرگز گفتاري خلاف واقع و خلاف عقل نميگويد اما مشاهده ميشود که کلام او