و عرفانى و ادراك مى كنند و مشاهده مى كنند جلوه حق تعالى را))(193) و آن را در قالب شعر چنين مى سرايد:
((دكّ)) كن جبل خودى خود چون موسى تا جلوه كند جمال او بى ((ارنى )) تا جلوه او جمال را ((دكّ)) نكند تا ((صَعق )) تو را ز خويش مندكّ نكند پيوسته خطاب ((لن ترانى )) شنوى فانى شو تا خود از تو منفكّ نكند(194) روش تفسير صحابه و تابعين با اين كه قرآن مجيد به زبان عربى فصيح نازل شده و مخاطبان آن عرب زبان بودند، امّا با ايـن حـال گـاهـى بـر سـر معناى كلمات و جملات آن اختلاف پديد مى آمد و گاهى نيز معناى آن را اصـلاً نـمـى دانستند، به عنوان نمونه ، وقتى از ابوبكر در مورد معناى كلمه ((اَبّ)) در آيه ((وَ فاكِهَةً وَ اَبّاً))(195) سؤ ال شد وى اظهار بى اطلاعى كرد.(196) عمر نيز آيه ((اَوْ يـَاءْخـُذَهـُمْ عَلى تَخَوُّفٍ))(197) را خواند و معناى كلمه ((تخوّف )) را كه نمى دانست از مردم پرسيد.(198) ابـن عـبـاس نـيز معناى كلمه ((حَناناً)) در آيه ((وَ حَناناً مِنْ لَدُنّا))(199) را نمى دانست و بـاز او مـى گـويد: من معناى كلمه فاطر را نمى دانستم تا آنكه روزى ديدم دو نفر عرب زبان ، در مـورد چـاهى از يكديگر شكايت مى كنند؛ يكى از آن دو گفت : ((اَنَا فَطَرْتُها)) يعنى من ابتدا آن را شكافتم . (از اينجا معناى فاطر را فهميدم .)(200) عـلاوه بـر ايـن گـونه موارد، رجوع صحابه به پيامبر(ص )براى پرسيدن معانى آيات نشان دهـنـده احـسـاس نـيـاز صـحـابـه بـه تـفـسـيـر مـعـانـى قـرآن بـوده اسـت و بـه دنبال همين احساس نياز بود كه علم تفسير در زمان صحابه پايه ريزى شد.
بـا تـوجـه بـه ايـن مطلب نظريه ابن خلدون كه مى گويد: ((عرب همه قرآن و معانى مفردات و تركيباتش را مى فهميدند))(201) ردّ مى شود.
ياران پيامبر(ص )هر كدام داراى ظرفيت و درجه علمى مخصوص به خود بودند.
در مورد اختلاف فهم و اختلاف علم صحابه ، مسروق مى گويد:
((مـن بـا اصـحـاب پـيامبر(ص )مجالست داشتم ، (ظرفيت علمى ) آنان را همچون بركه ها يافتم ، بـركـه اى بـود كـه تـنـهـا يـك نفر را سيراب مى كرد، بركه اى بود كه دو نفر را، بركه اى ظرفيت سيراب كردن ده نفر را داشت ، ديگرى ظرفيت صد نفر را و بركه اى بود كه اگر تمام مردم زمين از آن مى نوشيدند، سيراب مى شدند.))(202) اختلاف صحابه در اين مورد، به اختلاف علم آنان از لغت عرب و به تفاوت مقدار ملازمت آنان با پيامبر گرامى اسلام (ص )و اختلاف فهم آنان برمى گردد.
بـا مـراجعه به كتب تفسير و تاريخ مى بينيم كه از بين صحابه تعداد اندكى از آنان به نام مـفـسـران قـرآن مـشهور شده اند و آثارى از آنان در تفسير باقى مانده است ، علاوه بر آن كه در بـيـن هـمـيـن عـده نـيـز تـعـداد نـظـرات و روايـات تـفـسـيـرى نقل شده از هر كدام با ديگرى بسيار متفاوت است ، سيوطى در اين مورد مى نويسد:
((از مـيـان صـحـابـه ، ده نـفـر بـه نام مفسر قرآن شهرت يافتند كه عبارتند از: خلفاى اربعه [ابـوبـكـر، عـمـر، عـثـمـان ، عـلى (ع )]و ابـن مـسعود، ابن عباس ، ابى ابن كعب ، زيد بن ثابت ، ابوموسى اشعرى و عبدالله بن زبير و در ميان خلفاى اربعه بيشترين تفسير قرآن از على بن ابـى طـالب (ع )، نـقـل شـده است . امّا از سه خليفه ديگر، به علّت آنكه خيلى زود از دنيا رفته اند(203)، روايات تفسيرى بسيار اندك است .))(204) ايـنـك قـبـل از ورود به بحث روشهاى تفسيرى صحابه و تابعين به معرّفى اجمالى برخى از آنان مى