صحابه و تابعين نيافته و از اين جهت براى نظرات آنان هيچ گونه حجّيتى قائل نيست .
اهـل سـنـت هم در مورد نظرات شخصى آنان دچار اختلاف فراوانى شده اند. گرچه برخى سخنان آنـان را در حـكـم احـاديث مرفوع دانسته اند. ولى قدر مسلم آن نيز در مورد اقوالى است كه جايى بـراى اجـتـهـاد و اعـمـال راءى در آنـهـا بـنـا شـد، مـانـنـد اسـبـاب نـزول و شـنـاسـايـى لغـت . امـا در جـاهـايـى كـه اجـتـهـاد كـرده انـد، عـده اى از اهـل سـنـت گـفـتـه انـد چون مجتهد گاهى مجيب است و گاهى مخطى ، پس اجتهاد صحابه نيز همانند اجـتـهـاد ديـگـران است . (يعنى بايد مورد نقد قرار گيرد.)(231) عدم اعتماد به اجتهاد و تابعين به مراتب بيشتر شده چون آنان نه تنها بطور مستقيم از پيامبر (ص ) كلامى را دريافت نكرده اند، بلكه قرائن و شواهد زمانى و مكانى كه براى صحابه وجود داشت براى آنان وجود نداشته است ، به همين دليل از ابوحنيفه نقل شده كه :
((آنـچـه از پـيـامبر(ص ) بهما رسيده مى پذيريم ، و آنچه از صحابه رسيده (در پذيرش آن ) مختاريم و نيز آنچه از تابعين به ما رسيده ، پس آنها هم مردانى بوده اند و ما نيز مردانى هستيم .(يعنى دليلى بر وجوب پذيرش سختى آنهابرما نيست .)(232) در مورد اخبار اهل كتاب ، پيامبر چنين تعيين تكليف كرده بود:
((لا تُصَدِّقُوا اَهْلَ الْكِتابِ وَ لا تُكَذِّبُوهُمْ وَ قُولُوا امَنّا بِاللّهِ وَ ما اُنْزِلَ اِلَيْنا))(233) اهـل كـتـاب را نـه تـصـديـق كـنـيـد و نـه تـكـذيـب ، و بـگـويـيـد مـا بـه خـدا و آنـچـه بـر مـا نازل شده است ، ايمان آورده ايم .
ابـن عـبـاس نـيـز كـه خـود از بـزرگـتـريـن مـفـسـران صـحـابـه اسـت رجـوع بـه اهـل كـتـاب در تـفـسـيـر را مـردود شـمـرده اسـت و ديـگـران را از آن مـنـع نـمـوده . بـخـارى از او نقل مى كند كه مى گفت :
((اى گروه مسلمانان ! [چگونه ] از اهل كتاب سؤ ال مى كنيد؟ در حالى كه كتابتان كه بر پيامبر خـدا نـازل شده ، تازه ترين گفتار خداست كه شناخته ايم و هنوز كهنه نشده است ؛ و خداوند به شـمـا گـفته است كه اهل كتاب ، كتاب خدا را تغيير دادند و تفسير كردند و از پيش خود نوشتند و گفتند: اين از جانب خداست ، تا به بهاى اندكى آن را مورد معامله قرار دهند. آيا علمى كه از جانب خـدا بـرايـتـان آمـده اسـت شـمـا را از سـؤ ال كـردن از آنان باز نمى دارد، نه ، به خدا سوگند، هـرگـز نـديـديـم شـخـصـى از مـيـان ايـشـان دربـاره آنـچـه بـر شـمـا نازل شده است ، از شما سؤ ال كند.))(234) ولى مـتـاءسـفانه تعدادى از صحابه و تابعين به اين هشدارها گوش نداده و چنانكه ابن خلدون نـقـل مـى كـنـد بـه سـوى عـلمـاى اهـل كـتـاب كـه اسـلام آورده بـودنـد متمايل شده و سخنان آنان را در تفسير وارد نمودند.(235) مـؤ لف تـفـسـيـر ((المـنـار)) نـيـز تـعـدادى از صـحـابـه را كـه بـه اهل كتاب مراجعه كرده اند، نام مى برد.(236) امـّا در مـورد ايـن كـه از شـعـر نـيز در تفسير قرآن استفاده شده است بايد گفت ، استفاده از شعر بـراى تـفـسـيـر مـفـردات قـرآن در جـايـى كـه حـديث صحيح در تفسير آن كلمه نداشته باشيم ، اشكالى ندارد، به شرط اين كه همانطور كه برخى نيز متذكر شده اند(237)، مراجعه به شعر سبب نشود كه شعر جاهلى اصل قرار داده شود و قرآن فرع بر آن .
از امـورى كـه در هـمـه اديـان كـم و بـيـش وجـود دارد، انـشـعـاب مـذاهـب و مـسـلكـهاى گوناگون از اصـل ديـن اسـت . خـداونـد، انـبـيـا(ع )را مـبـعـوث فـرمـود تا با قوانين شرع در بين مردم حكومت و حـل اخـتـلاف كـنند. امّا متاءسفانه اين اختلاف در خود دين نيز رسوخ يافت ، و مردم بر سر معارف دين و مبداء و معادشان اختلاف كردند و دين اسلام هم از آن در امان نماند.
در اسـلام ، اخـتـلاف در مـذهـب مـانـنـد اخـتلاف مذهب تشيع و تسنن از يك سو و اختلاف در مسلك مانند اخـتـلاف نـظـر مـتـكـلّمين با فلاسفه و فلاسفه با عرفا... از سوى ديگر سبب اختلاف در تفسير قرآن شد.