پـس از رحـلت رسـول خـدا(ص )، بـه وصـيـت آن بـزرگـوار در تـمـسـّك بـه قـرآن و عـتـرت عـمل نشد و شعار ((كتاب خدا ما را كافى است )) مطرح گشت و از همين جا اولين سنگ بناى اختلاف بنا گذاشته شد. امامان (ع )نه تنها از حكومت كنار گذاشته شدند، بلكه مرجعيت علمى آنان نيز مـورد تـوجـه قرار نگرفت و كسانى ديگر به عنوان عالم و مفسّر و فقيه معرفى و مورد مراجعه عـمـوم قـرار گـرفـتـنـد و آنـان نـيز با فهم خويش به تفسير قرآن پرداختند و با برداشتهاى گـونـاگـون ، اخـتـلافـهـاى جـديـدى را پـيـش آوردنـد.گـسـتـرش فـتـوحـات و ورود مـلل و نـحـل ديگر به دايره اسلام ، مباحث كلامى جديدى را به حوزه اسلامى كشاند و فرقه هاى كلامى متعددى شكل گرفت و در اين ميان اهل هر فرقه اى به قرآن استناد جستند و آياتى از قرآن را مطابق راءى و نظر خويش تاءويل كردند و از همين جا بود كه در تفسير مفسّران جهت گيريهاى كلامى مشخصى پيدا شد كه مهمترين آنها عبارتند از:
تفسير معتزلى
مـعـتـزله قائل به حدوث قرآن بودند، مرتكب گناهان كبيره را نه مؤ من مى شمردند و نه كافر، بـلكـه داراى مـنـزلتـى بـيـن ايـن دو مـى دانـسـتـنـد. آنـان در بـحـث از جبر و اختيار به تفويض قـائل شـده و افـعـال بندگان را مخلوق خود بندگان مى دانستند، در باب بحث از رؤ يت خدا نيز گفتند كه رؤ يت خداوند حتى در آخرت نيز محال مى باشد.از مـهـمـتـرين تفاسيرى كه براى اثبات عقيده معتزلى نوشته شده ، تفسير ((كشّاف )) زمخشرى اسـت .زمـخـشـرى پـس از اتـمام تحصيلات به مذهب معتزله گراييد و مردم را به سوى آن دعوت كـرد. سپس به مكه هجرت كرد و مجاورت خانه خدا را اختيار نمود.وى تفسيرش را بنا به خواهش مـعـتـزليـان مـكـه ، در ايـام اقـامـت در آن شـهـر، در مـدت دو سال و سه ماه نگاشت .(238) دفـاع ازعقايد معتزله را از همان آغاز خطبه كتابش شروع نموده و درباره خلقت قرآن ، به حدوث آن اشاره كرده است :((اَلْحـَمـْدُ لِلّهِ الَّذى اَنـْزَلَ الْقُرْانَ كِتاباً مُؤَلَّفاً مُنَظَّماً وَ نَزَّلَهُ بِحَسَبِ الْمَصالِحِ مُنَجَّماً وَ جَعَلَهُ بِالتَّحْميدِ مُفْتَتِحاً وَ بِالاِْسْتِعاذَةِ مُخْتَتِماً...))(239) حـمـد و سـپـاس از آنِ خـداونـدى اسـت كـه قـرآن را بـه صـورت كـتـابـى تـاءليف و تنظيم شده نـازل كـرد و آن را بـه حـسب مصالح به تدريج فرو فرستاد و آن را با حمد افتتاح كرد و با استعاذه (پناه بردن به خدا از شر شيطان ) ختم كرد.و يـا در تـفـسـيـر آيـه ((خـَتـَمَ اللّهُ عـَلى قـُلُوبـِهـِمْ وَ عـَلى سـَمـْعـِهـِمْ وَ عـَلى اَبـْصـارِهـِمـْ غـِشـاوَةٌ))(240) خـداونـد بر دلها و گوش آنها مهر نهاده و بر روى چشمانشان پرده اى اسـت ، چـون قـائل بـه تـفـويـض بـوده و مـى خـواهـد هـمـه افـعـال را مـنـتـسـب بـه خـود انـسـان بـدانـد، نـسـبـت خـتـم (مـهـر نـهـادن بـر دل و گـوش ) را به خدا، مجاز دانسته و گفته است كه چنين نسبتى همانند نسبتى است كه در مورد غـيـبت شخصى به عنقا مى دهيم و در مورد شخصى كه مدتى ناپديد شده مى گوييم ((طارَتْ بِهِ الْعـَنْقاءُ)) يعنى پرنده عنقا او را برد، در حالى كه مى دانيم در حقيقت اين پرنده ، هيچ نقشى در غيبت اين شخص ندارد.(241)
تفسير اشعرى
اشـاعـره تـقريباً در برابر معتزله بودند و از جمله به جبر، امكان رؤ يت خدا و... اعتقاد داشتند و در تفسيرهاى خود بر اثبات اين ادعاها و ردّ ادعاى مخالف پافشارى مى كردند.از مشهورترين تفاسير اشعرى مى توان به تفسير كبير فخر رازى به نام مفاتيح الغيب اشاره كـرد. بـه تـعـبـيـر زرقـانـى در مـنـاهـل العـرفـان ، بـرخـى از مـفـسـران اهـل سـنـت ، قـرآن را پـلى بـراى دفـاع از عـقـايـد خـود قـرار داده اند و در راءس اين گروه ، امام فـخرالدين رازى است ، او در هر مناسبت بر اهل ضلالت و انحراف (البته به عقيده خودش ) حمله كرده است .(242)