عـلمـاى امـاميه به تبعيت از پيشوايان معصوم خود، علاوه بر اثبات امامت و مباحث مربوط به آن در برابر عقيده جبريه اشاعره و عقيده به تفويض معتزله ، راءى سومى را كه ((امرٌ بين الامرين )) باشد برگزيدند و يا در بحث از ((حدوث و قدم قرآن ))، آن را مفيد فائده ندانسته و در آن وارد نـشـدنـد. در بحث ((مرتكب گناهان كبيره )) نيز، هر چند او را نه مؤ من و نه كافر مى شمرند، امّا فرق اعتقاد آنان با معتزله در اين شد كه معتزله جايگاه شخص مرتكب كبيره را كه بدون توبه از دنـيـا رفـتـه بـاشـد به طور قطع در جهنم مى دانند، در صورتى كه شيعه ، امكان بخشايش خداوندى در مورد او را منتفى نمى داند.در بـرخـى از كـتـب تـفـسـيـرى شـيـعـه نـيز، بحث هاى كلامى بيشتر مورد توجه قرار گرفته ، بـطـورى كـه آن را جـزو تـفـاسـيـر كـلامـى قـلمـداد نـمـوده انـد. بـه عـنـوان مثال مى توان از تفسير ((تبيان )) شيخ طوسى (ره ) نام برد.شـيـخ طـوسـى نـيـز مـانـنـد بـسـيـارى از عـلمـاى شـيعه مذهب در برابر اعتقادات معتزله و اشاعره ايـسـتـادگـى كرده و به بيان عقايد صحيح دين از زبان مذهب شيعه پرداخته است . در اينجا به چند مورد از مباحث كلامى تفسير تبيان با مخالفان اشاره مى كنيم :مـعـتـزله بـا اسـتـنـاد به آيه ((وَ مَنْ يَعْصِ اللّهَ وَ رَسُولَهُ وَ يَتَعَدَّ حُدُودَهُ يُدْخِلْهُ ناراً خالِداً وَ لَهُ عَذابٌ مُهينٌ))(246) مرتكب كبيره را كه بدون توبه از دنيا برود، مخلّد در عذاب مى داند. شـيـخ (ره ) در ردّ اين اعتقاد مى نويسد: اين آيه دليلى براى سخن معتزله نيست ، چون آيه اشاره به افرادى دارد كه از جميع حدود الهى تجاوز مى كنند نه يك حد مخصوصى .(247) شـيخ طوسى در مساءله رؤ يت خداوند با آوردن دلايلى از قرآن و احاديث نبوى و همچنين ادله عقلى ثـابـت مـى كـنـد كـه نـه در دنـيـا و نـه در روز قـيـامـت ، خـداونـد قـابـل رؤ يـت (بـا چـشـم سـر) نـيـسـت . او بـا مـطـرح كـردن ايـن بـحـث ذيـل آيـه 103 سـوره انعام ، به ردّ نظرات اشاعره ، حشويه و مشبّهه در اين زمينه پرداخته است .(248) مـؤ لّف گرانقدر اين تفسير، در جاهاى مختلف آن به اثبات نظر شيعه پيرامون مساءله امامت نيز پرداخته و جانشينى بر حق امامان معصوم را پس از پيامبر(ص )با استمداد از آيات قرآن ، اثبات كرده است . بطور مثال ، او ذيل آيه ((وَ لَوْ رَدُّوهُ اِلَى الرَّسُولِ وَ اِلى اُولِى الاَْمْرِ مِنْهُمْ لَعَلِمَهُ الَّذينَ يـَسـْتـَنـْبـِطـُونـَهُ مـِنـْهُمْ))(249) به اثبات اين مطلب پرداخته كه اولوالامر همان ائمه مـعـصـومـنـد و گـرنـه بـا رجـوع بـه غـيـر مـعـصـوم ، بـه دليـل جـايـزالخـطـا بـودن آنـهـا بـراى انـسـان عـلم و يـقـيـن حـاصـل نـمـى گـردد؛ پـس اولوالامـر بـايـد معصوم باشند و آنان جز امامان مورد اعتقاد شيعه كس ديگرى نيستند.(250)
تفاسير فلسفى
هـمـزمـان بـا اواخـر حـاكـميت بنى اميه ، تعدادى از كتب يونانى به عربى ترجمه شد و به اين طريق جريان هاى فلسفى به حوزه انديشه اسلامى راه يافت . با ورود اين گونه مباحث و اظهار تمايل و علاقه برخى عالمان اسلامى ، اين مباحث كم كم به تفسير راه يافت و برخى از مفسران بـه تـفـسـيـرشـان رنگ و بوى فلسفى دادند و آيات را از اين زاويه مورد بررسى قرار دادند. بـرخـى از آثـار فـارابـى ، اخـوان الصـفـا و ابـن سـيـنا را بايد در اين جريان جاى داد. تفسير صـدرالمـتـاءلهـيـن را نـيـز مـى تـوان