فرقه صدوقيان ، كه منسوب به خاندانى از كاهنان (صدوق ) (صدوق يا صادوق جدّ اعلاىكاهنان و اَحبار يهودى است )، و از طبقه ثروتمندان و اشراف بودند، تحت تاءثير انديشه هاىيونانى ، عقايد سنتى و عاميانه يهود را، مورد انكار قرار داده ، و به روايات و كتاب هاى دينىقديم تا آن جا معتقد شدند كه مخالف عقل و منطق نباشد. همچنين بسيارى از معتقدات دينى ديگر،مانند وجود فرشتگان ، ايمان به روز قيامت و اعتقاد به ظهور مسيح موعود را كه با تفكراتفلسفى يونانى ، قابل توجيه و تبيين نبود مورد نفى و انكار قرار دادند، و تنها به وجود خداو زيارت معبد، اذعان و اقرار داشتند.
اين دو گروه ، پيوسته در جنگ و جدال بوده و كشتار و خونريزى زيادى ميان شان واقع شد. درنتيجه جنگ هاى طولانى و برخوردهاى تند و خشن ، هر دو ضعيف گشتند، و زمينه را براى تسلّطروميان ، فراهم ساختند. تا اين كه سرانجام يكى از سرداران رومى به نام (پمپئى ) يا(پمپيوس ) فرصت را غنيمت شمرد و با يورش به سرزمين شام و فلسطين حدودسال 70 ميلادى آن جا را به تصرّف خويش در آورد، و به تدريج اين دو فرقه هم از ميانرفتند.(121)
اين گروه نيز فرقه اى از يهود بودند كه در سده دوم پيش از ميلاد پيدا شدند. آنها تنها به عبادت و رياضت ، قائل بوده ، و مى گفتند بايد از فساد مردمان ، دورى گزيد، زهدو ترك دنيا، پيشه كرد؛ به انتظار مسيح موعود نشست ؛ آداب شريعت مانندغسل و احترام به روز سبت را به دقّت ، رعايت كرد؛ و از زد و خورد و درگيرى با دشمنان دورىجست ، بلكه در برابر همه دشوارى ها و شدايد، صبر و تسليم ، پيشه كرد.
نيز آنان خودرا فرزندان نور، نام نهاده ، چشم به راه پادشاه نور بودند، و ديگران رافرزندان ظلمت مى شمردند كه فرشته تاريكى (اهريمن ) بر آن ها حكومت مىكند.(122)
چنان كه از عقايد اين گروه بر مى آيد گويى آن ها عقايد خود را از زرتشتيان ، اقتباس كردهبودند.
قرائيم ، واژه عبرى و به معناى قرائون عربى و قاريان است ، كه نامگروهى ديگر از يهوديان مى باشد. اين ها جز به كتاب عهد عتيق به چيز ديگرى اقرار نداشته، و تنها به قرائت كتاب مقدّس ، بسنده مى كردند، از اين رو، روايات شفاهى و تلمود را نيزمعتبر ندانسته و قبول نداشتند.
بنيان گذار اين فرقه ، شخصى به نام (عانان بن داوود بغدادى ) بهسال 767 ميلادى بود. وى كه فردى عالم و حبرى معروف بود بر خلاف عقيده عامّه يهود، قيام واعلام كرد كه حقايق عالى دين ، تنها محدود به متون كتب عهد عتيق است و بس ؛ تلمود قدّوسيّت وسنديّت ربّانى ندارد. از رو، عوام يهود، او را بدعت گزار دانسته ، پيروان اورا(اطفال كتاب )، نام نهادند. اين گروه را قرائيم يعنى قرائت كنندگان كتب عهد عتيق گويند.(123)
اين گروه كسانى بودند كه كارشان استنساخ (بازنويسى ) كتابمقدّس بود؛ تا آنان را به اشخاصى كه خواستار آن بودند بفروشند ؛ و منظورشان از اين كارهم تجارت ، كسب در آمد و پول بوده است .
برخى از افراد اين گروه را كه به كار تعليمتورات هم مى پرداختند(رابى ) به معناى آموزگار و (اب ) به معناى پدر مى گفتند.
يكى ديگر از فرقه هاى مذهبى يهود، عيسويّه ، يعنى پيروان (ابو عيسى اسحاقبن يعقوب اصفهانى ) مى باشند، كه در قرن هشتم ميلادى در زمان منصور عبّاسى مى زيستهاست . او دعوت مردم را به كيش خويش از اواخر روزگار بنى اميّه آغاز، ودر زمان منصور، خليفهعبّاسى با عدّه اى از يهوديان ، خروج كرد و گروه بسيارى از مسلمانان را در(شهر رى ) كشت ؛تا اين كه سرانجام خود و عدّه اى از پيروانش بهقتل رسيدند.
ابوعيسى مى گفت كه : پيامبر و مسيح ، پنج تن بودند كه چهار تن از آنان يكى پس از ديگرىظهور كردند، و خود آخرين مسيحى است كه يهوديان در انتظار او هستند ؛ و خداوند با وى سخنگفت كه بنى اسرائيل را از دست اقوام ستمگر برهاند ؛ و مى گفت كه : مسيح ، بهترين فرزندآدم و بالاتر از پيامبران گذشته است (البته مسيح يهوديان نه عيسى مسيح ). او خود را نيزرسول خدا مى دانست ! ابو عيسى تمام ذبايح را حرام كرد و مردم را از خوردن گوشت هر ذىروحى از پرنده و چرنده برحذر داشت . او همچنين نمازهايى بر يهوديان واجب كرد كه پيش ازآن در دين يهود، وجود نداشت .(124)