با اين كه (سزار) قيصر روم ، فردى از ميان خود يهوديان به نام (هرود) (هرودس ياهروديس كه به (هرود كبير) شهرت داشت ) را بر حكومت بر آن ها گمارده بود، ولى بازيهوديان زير بار حكومت او نمى رفتند و فرامين او را اجرا نمى كردند. از اين رو، دچار آزار،شكنجه و كشتار بى رحمانه روميان و عامل دست نشانده آن ها هرود شده و دوران بسيار سختى راسپرى كرده اند. تا جايى كه بنا به نوشته (جان ناس )، گرچه يهوديان چندين بار زيريوغ بيگانگان در آمده و رنج ها و سلطه آن ها را متحمّل شده بودند، ولى سلطه روميان بر آن هاسخت تر و دشوارتر بوده است .(139)
اما چيزى كه التيام بخش رنج ها و آزارهاى طاقت فرساى يهوديان مى شد، وتحمّل اين همه مصائب و دشوارى هاى جانكاه را براى آنان تا حدودى ممكن مى ساخت ، اميد بهآينده اى روشن و نجات از اين وضعيّت ناهنجار اجتماعى و سياسى با ظهور منجى موعود بوده كهتوسّط رهبران دينى اجتماعى از پيامبران و كاهنان ، نويد داده مى شد. مخصوصا آن گاه اين اميدبه رهايى ، بيشتر تقويت شده بود كه طبق روايتانجيل متّى (باب دوم ) چندتن از عالمان هياءت و نجوم ايرانى كه ستاره آن منجى موعود (مسيحموعود) را در مشرق ديده و به دنيا آمدنش را بسيار نزديك مى دانستند، و بهدنبال آن براى ديدار و زيارت وى از موطن خود، رهسپار فلسطين شده و در صدد يافتن اين نوزادمبارك به ميان يهوديان آمده و به جست و جو پرداخته بودند.
اين عوامل ، سبب مى شد تا بنى اسرائيل مانند دفعات پيشين ، كه هر از چند گاهى با ظهور منجىو مصلح آسمانى از آلام ومصائب ، رهايى مى يافته اند، به آمدن منجى و مصلحى آسمانى ديگربه طور جدّى ، چشم اميد بدوزند و منتظر بمانند تا هر چه زودتر دستى از آستين غيب بر آيد وفرشته نجات شان از اين همه بلاها و غم ها بشود.(140)
آرى ، در چنين عصر و محيطى ، حضرت عيسى مسيح (ع ) پا به عرصه گيتى نهاده بود.
داستان تولّد حضرت عيسى (ع ) در باب اول ازانجيل متى چنين آمده است :
امّا ولادت عيسى مسيح چنين بود كه چون مادرش مريم به يوسف ، نامزد شده بودقبل از آن كه با هم آيند او را از روح القدس ، حامله يافتند؛ و شوهرش يوسف چون كه مردصالحى بود و نخواست او را عبرت نمايد، پس اراده نمود او را پنهانى رها كند. امّا چون او دراين چيزها تفكر مى كرد ناگاه فرشته خداوند در خواب ، بروى ظاهر شده گفت اى يوسف ، پسرداوود، از گرفتن زن خويش ، مريم مترس ؛ زيرا آنچه در وى قرار گرفته از روح القدس است، و او پسرى خواهد زاييد و نام او را عيسى خواهد نهاد؛ زيرا او امّت خويش را از گناهان خواهدرهانيد؛ و اين همه براى آن ، واقع شد تا كلامى كه خداوند به زبان نبى ، گفته بود تمامگردد، كه اينك با كره ، آبستن شده ؛ پسرى خواهد زائيد و نام او را (عمّانوئيل ) خواهند خواند كه تفسيرش اين است (خدا با ما) پس چون يوسف از خواب ، بيدار شدچنان كه فرشته خداوند به او، امر كرده بود بهعمل آورد و زن خويش را گرفت و تا پسر نخستين خود را نزائيد او را نشناخت و او را عيسى ، نامنهاد.) (141) توضيح آن كه بر اساس روايات (اناجيل اربعه ) كه موردقبول عموم مسيحيان است عيسى (ع ) در اواخر دوران حكومت (هرود كبير) پادشاه دست نشاندهاسرائيل و حدود چهار سال پيش از تاريخى كه به اشتباه ، مبداء تاريخ ميلادى گرديده است ،در شهرى به نام (بيت لحم ) در جنوب اورشليم زاده شد ؛ زيرا يوسف ، نجّار و مريم عذرانامزد وى به قصد انجام سرشمارى اجبارى كه از سوى حاكم رومى ، اعلام شده بود از محلّ اقامتخود شهر (ناصره ) به بيت لحم آمده بودند و چون بر اثر كثرت جمعيّت ، جايى براى اقامتنيافته بودند، ناچار در طويله اى مسكن گزيده و شب را در آن جا گذرانيده اند. در همان شب بودكه حضرت عيسى مسيح (ع ) از مادرش به دنيا آمده بود. چند روز پس از سرشمارى ، يوسف نجّاربه همراه مريم و نوزادش به شهر ناصره ، بازگشته اند.
از سرگذشت دوران كودكى و نوجوانى حضرت عيسى (ع ) چندان اطّلاع دقيق ودرستى در دستنيست . (142) همين قدر نوشته اند كه پس از تولّد عيسى (ع ) مادرش مريم و پدر خواندهاش يوسف براى مصون ماندن نوزاد از خطر جانى كه از سوى هر ود حاكم رومى فلسطين او راتهديد مى كرد، وى را به مصر برده ، و چند سالى در آن جا به سر برده اند. پس از مرگهرود به نواحى جليل بازگشته و در شهر ناصره مسكن گزيده اند.(143)