ابراهيم ، نه يهودى بود ونه نصرانى ، بلكه موحّدى خالص و مسلمان بود، و هرگز ازمشركان نبود.
در آيه 13 سوره (شورى )، درباره ثبات و وحدت دين خدا كه از آدم (ع ) تا خاتم (ع )استمرار دارد، چنين آمده است .
(شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ مَا وَصَّى بِهِ نُوحاً وَالَّذِي اءَوْحَيْنَا إِلَيْكَ وَمَا وَصّى بِهِ إِبْرَاهِيمَ وَمُوسَى وَعِيسَى اءَنْ اءَقِيمُوا الدِّينَ وَلاَ تَتَفَرَّقُوا فِيهِ...)
آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح ، توصيه كرده بود؛ و آنچه را بر تو وحى فرستاديم و به ابراهيم و موسى و عيسى سفارش كرديم اين بود كه : دين خدا را، بر پاداريد و در آن ، تفرقه ، ايجاد نكنيد!
نتيجه ثبات و وحدت دين الهى ، اين است كه اديان الهى دراصل ديانت كه همان اسلام باشد اشتراك داشته و تفاوت آن ها تنها در مذاهب و شرايع امت ها است ؛زيرا اصل دين كه مساءله توحيد، وحى ، رسالت ، عصمت ، امامت ، عدالت برزخ ، قيامت ، سراى آخرت و مفاهيمى از اين نوع است ، همان خطوط كلّى مى باشد كه انسان بر اساس فطرت وسرشت انسانى الهى اش در هر زمان و مكان ، و باهر نژاد و قوميتى ، خواهان آن است .
امادستورهاى جزئى و فروع عملى متناسب با ابعاد طبيعى ومادّى آدمى و خصوصيات فردى و قومى افراد به مقتضاى زمان ها و مكان هاى گوناگون ، تغيير مى يابند. اين فروع جزئى كه دليل پيدايش شرايع گوناگون هستند نه تنها موجب كثرت دراصل دين نمى باشند، بلكه نتيجه همان فطرت ثابت و واحد هستند .(23)
براين اساس ، در قرآن كريم آن جا كه محور گفتار،اصول دين يا خطوط كلى فروع آن است چنان كه در آيات مربوط به آن ملاحظه كرديم ، سخن از تصديق كتب آسمانى به يك ديگر است ، كه در واقع نمايانگر تصديق پيامبران (ع ) به يكديگر مى باشد.(24)
امّا آن جا كه محور گفتار، فروع جزئى دين است سخن از تعدد، تفاوت و تغيير است :
(لِكُلٍّ جَعَلْنا مِنْكُمْ شِرْعَةً وَ مِنْهاجا...) (25)
براى هر امتى از شما، شريعت و روش خاصّى قرار داديم .
راز اين كه ، قرآن كريم هرگز كلمه (دين ) را به صورت جمع (اديان ) به كار نبرده است، بلكه همواره آن را به صورت مفرد ، استعمال كرده ، همين است كه اصول فكرى و عملى كه پيامبران به آن مى خوانده اند يكى بوده ، و همه آن ها مردم را به يك شاهراه ، هدايت و به سوى يك هدف مقدّس ، دعوت مى كرده اند؛ اختلاف شرايع و قوانين جزئىدر جوهر و ماهيّت اين راه كه نامش در منطق قرآن (اسلام ) است تاءثيرى نداشته است .
تفاوت واختلاف تعاليم پيامبران با يك ديگر از نوع اختلاف برنامه هايى است كه در يك كشور، هر چنديك بار به مورد اجرا گذاشته مى شود. و همه آن ها از يك قانون اساسى الهام مى گيرد؛ از اينرو، تعليمات پيامبران (ع ) در عين پاره اى اختلافات ،مكمّل و متمّم يكديگر بوده است .
به بيان روشن تر، تفاوت آموزش هاى پيامبران (ع ) با يكديگر يا از نوع تفاوت تعليمات كلاس هاى بالاتر با كلاس هاى پايين تر است و يا از نوع تفاوت اجرايى يكاصل كلّى در شرايط و اوضاع گوناگون مى باشد.
يهود پس از بيان كلّيّاتى درباره اصل دين ، پژوهش را از دين يهود، آغاز مى كنيم .
پيش از ورود در بحث ، تبيين يك مساءله كه در شناخت ابعاد پيچيده قوميّت يهود، نقش مؤ ثّرى دارد، به عنوان پيش در آمد اين بحث ، ضرورى به نظر مى رسد، وآن اين كه : در كاوش وپژوهش درباره پيشينه قوم يهود به اين مساءله ، بر مى خوريم كه قوميّت يهود از چنان پيچيدگى برخوردار است كه سه عامل (نژاد)،(خاك ) (مكان هاى زيستى ) و (دين ) به طوردرهم تنيده و آميخته به هم در پيدايش و شكل گيرى آن ، نقش تعيين كننده و تاءثير مستقيم داشتهاند؛ زيرا:
1- چنان كه پژوهشگران تاريخى نوشته اند: (از لحاظ تاريخى ، مذهب يهود همواره تاءكيدخاصّى بر سابقه قومى و يا نژادى خويش داشته و بر اين همبستگى خونى ، اصرار ورزيده است ؛ به نحوى كه در آن حضرت ابراهيم (ع ) به عنوان )(پدر مؤ منان ) در راءس قرارداشته و نژاد يهود، فرزندان وى به حساب آمده اند...) (26) در حالى كه مى دانيم آن حضرت از پيامبران اولوالعزم و نيز بنيانگذار مكتب توحيد و دين حنيف الهى (اسلام ) بوده است. (27) پس از آن حضرت نيز سلسله اى از پيامبران و در راءس آن ها حضرت موسى (ع )رهبرى قوم يهود را در برهه هاى پر فراز و نشيب تاريخ اين قوم برعهده داشته اند، بويژه پيامبرانى كه پس از موسى (ع ) آمده اند كه به (قضاة ) يا (داوران ) شهرت دارند، كوشيده اند تا تنى اسرائيل را از انحراف هاى دينى و عقيدتى نجات دهند و به توحيد خالص و يكتاپرستى ، هدايت و رهبرى كنند. اين خود، نشانگر رابطه تنگاتنگ ميان ديانت و ملّيّت يهود است .