آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 105
نمايش فراداده

غزل 143


  • سال‌ها دل طلب جام جم از ما مي‌کرد گوهري کز صدف کون و مکان بيرون است54 مشکل خويش بر پير مغان بردم دوش ديدمش خرم و خندان قدح باده به دست گفتم اين جام جهان بين به تو کي داد حکيم بي دلي در همه احوال خدا با او بود اين همه شعبده خويش2) که مي‌کرد اين جا57 سامري پيش عصا و يد بيضا مي‌کرد

  • وان چه خود داشت ز بيگانه تمنا مي‌کرد طلب از گمشدگان لب دريا مي‌کرد کو به تاييد نظر حل معما مي‌کرد55 و اندر آن آينه صد گونه تماشا مي‌کرد1) 56 گفت آن روز که اين گنبد مينا مي‌کرد او نمي‌ديدش و از دور خدا را مي‌کرد سامري پيش عصا و يد بيضا مي‌کرد سامري پيش عصا و يد بيضا مي‌کرد

1) در حاشيه خ بخط الحاقي و نيز در غالب نسخ جديده بيت ذيل را اينجا اضافه دارند: آنکه چون غنچه دلش راز حقيقت نهفت ورق خاطر از آن نسخه محشا ميکرد، ولي در اصل خ و در ق و س و ساير نسخ قديمه از بيت مزبوراثري نيست

2) چنين است در خ ؟) ساير نسخ: عقل،

  • گفت آن يار کز او گشت سر دار بلند فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد گفتمش سلسله زلف بتان از پي چيست گفت حافظ گله‌اي از دل شيدا مي‌کرد

  • جرمش اين بود که اسرار هويدا مي‌کرد ديگران هم بکنند آن چه مسيحا مي‌کرد گفت حافظ گله‌اي از دل شيدا مي‌کرد گفت حافظ گله‌اي از دل شيدا مي‌کرد