غزل 144
به سر جام جم آن گه نظر تواني کرد
مباش بي مي و مطرب که زير طاق سپهر
گل مراد تو آن گه نقاب بگشايد
گدايي در ميخانه طرفه اکسيريست
به عزم مرحله عشق پيش نه قدمي
تو کز سراي طبيعت نميروي بيرون
جمال يار ندارد نقاب و پرده ولي
غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد
که خاک ميکده کحل بصر تواني کرد
بدين ترانه غم از دل به در تواني کرد
که خدمتش چو نسيم سحر تواني کرد58
گر اين عمل بکني خاک زر تواني کرد59
که سودها کني ار اين سفر تواني کرد
کجا به کوي طريقت گذر تواني کرد
غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد
غبار ره بنشان تا نظر تواني کرد