پرتو روي تو تا در خلوتم ديد آفتاب
نام من رفتهست روزي بر لب جانان به سهو
در ازل دادهست ما را ساقي لعل لبت
اي که گفتي جان بده تا باشدت آرام جان
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حيوان ميرود هر دم ز اقلامم هنوز
ميرود چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز101
اهل دل را بوي جان ميآيد از نامم هنوز
جرعه جامي که من مدهوش آن جامم هنوز
جان به غمهايش سپردم نيست آرامم هنوز
آب حيوان ميرود هر دم ز اقلامم هنوز
آب حيوان ميرود هر دم ز اقلامم هنوز
غزل 266
دلم رميده لوليوشيست شورانگيز
فداي پيرهن چاک ماه رويان باد
خيال خال تو با خود به خاک خواهم برد
فرشته عشق نداند که چيست اي ساقي
پياله بر کفنم بند تا سحرگه حشر
به مي ز دل ببرم هول روز رستاخيز
دروغ وعده و قتال وضع و رنگ آميز 102
هزار جامه تقوا و خرقه پرهيز 103
که تا ز خال تو خاکم شود عبيرآميز
بخواه جام و گلابي به خاک آدم ريز1) 104 و 105
به مي ز دل ببرم هول روز رستاخيز
به مي ز دل ببرم هول روز رستاخيز
1) ق نخ و بسياري از نسخ ديگر در اينجا بيت ديل را علاوه دارند: