هان مشو نوميد چون واقف نهاي از سر غيب
اي دل ار سيل فنا بنياد هستي برکند
در بيابان گر به شوق کعبه خواهي زد قدم
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعيد
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقيب
حافظا در کنج فقر و خلوت شبهاي تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور89
باشد اندر پرده بازيهاي پنهان غم مخور
چون تو را نوح است کشتيبان ز طوفان غم مخور88
سرزنشها گر کند خار مغيلان غم مخور
هيچ راهي نيست کان را نيست پايان غم مخور
جمله ميداند خداي حال گردان غم مخور
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور89
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور89
غزل 256
نصيحتي کنمت بشنو و بهانه مگير
ز وصل روي جوانان تمتعي بردار
نعيم هر دو جهان پيش عاشقان بجوي
معاشري خوش و رودي بساز ميخواهم
بر آن سرم که ننوشم مي و گنه نکنم 90
چو قسمت ازلي بي حضور ما کردند
چو لاله در قدحم ريز ساقيا مي و مشک
بيار ساغر در خوشاب اي ساقي
به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار
مي دوساله و محبوب چارده ساله 92
دل رميده ما را که پيش ميگيرد
حديث توبه در اين بزمگه مگو حافظ
که ساقيان کمان ابرويت زنند به تير1)
هر آن چه ناصح مشفق بگويدت بپذير
که در کمينگه عمر است مکر عالم پير
که اين متاع قليل است و آن عطاي کثير
که درد خويش بگويم به ناله بم و زير
اگر موافق تدبير من شود تقدير
گر اندکي نه به وفق رضاست خرده مگير91
که نقش خال نگارم نميرود ز ضمير
حسود گو کرم آصفي ببين و بمير
ولي کرشمه ساقي نميکند تقصير
همين بس است مرا صحبت صغير و کبير
خبر دهيد به مجنون خسته از زنجير
که ساقيان کمان ابرويت زنند به تير1)
که ساقيان کمان ابرويت زنند به تير1)