غزل 164
نفس باد صبا مشک فشان خواهد شد
ارغوان جام عقيقي به سمن خواهد داد
اين تطاول که کشيد از غم هجران بلبل
گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگير
اي دل ار عشرت امروز به فردا فکني
ماه شعبان منه از دست قدح کاين خورشيد
گل عزيز است غنيمت شمريدش صحبت
مطربا مجلس انس است غزل خوان و سرود
حافظ از بهر تو آمد سوي اقليم وجود
قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد
عالم پير دگرباره جوان خواهد شد
چشم نرگس به شقايق نگران خواهد شد
تا سراپرده گل نعره زنان خواهد شد
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد
مايه نقد بقا را که ضمان خواهد شد106
از نظر تا شب عيد رمضان خواهد شد107
که به باغ آمد از اين راه و از آن خواهد شد
چند گويي که چنين رفت و چنان خواهد شد
قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد
قدمي نه به وداعش که روان خواهد شد
غزل 165
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
رقيب آزارها فرمود و جاي آشتي نگذاشت
مرا روز ازل کاري بجز رندي نفرمودند
خدا را محتسب ما را به فرياد دف و ني بخش
مجال من همين باشد که پنهان عشق او ورزم
شراب لعل و جاي امن و يار مهربان ساقي
مشوي اي ديده نقش غم ز لوح سينه حافظ
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
قضاي آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
مگر آه سحرخيزان سوي گردون نخواهد شد108
هر آن قسمت که آن جا رفت از آن افزون نخواهد شد
که ساز شرع از اين افسانه بيقانون نخواهد شد
کنار و بوس و آغوشش چه گويم چون نخواهد شد
دلا کي به شود کارت اگر اکنون نخواهد شد
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
که زخم تيغ دلدار است و رنگ خون نخواهد شد
غزل 166
روز هجران و شب فرقت يار آخر شد
آن همه ناز و تنعم که خزان ميفرمود
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
زدم اين فال و گذشت اختر و کار آخر شد
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد
عاقبت در قدم باد بهار آخر شد