و ان دعيت بخلد و صرت ناقض عهد
اميد هست که زودت به بخت نيک ببينم
چو سلک در خوشاب است شعر نغز2) تو حافظ
که گاه لطف سبق ميبرد ز نظم نظامي273
فما تطيب نفسي و ما استطاب منامي1)
تو شاد گشته به فرماندهي و من به غلامي
که گاه لطف سبق ميبرد ز نظم نظامي273
که گاه لطف سبق ميبرد ز نظم نظامي273
غزل 470
سينه مالامال درد است اي دريغا مرهمي
چشم آسايش که دارد از سپهر تيزرو
زيرکي را گفتم اين احوال بين خنديد و گفت
سوختم در چاه صبر از بهر آن شمع چگل
در طريق عشقبازي امن و آسايش بلاست
اهل کام و ناز را در کوي رندي راه نيست275
ره روي بايد جهان سوزي نه خامي بيغمي
دل ز تنهايي به جان آمد خدا را همدمي
ساقيا جامي به من ده تا بياسايم دمي
صعب روزي بوالعجب3) کاري پريشان عالمي
شاه ترکان فارغ است از حال ما کو رستمي
ريش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمي274
ره روي بايد جهان سوزي نه خامي بيغمي
ره روي بايد جهان سوزي نه خامي بيغمي
1) حاصل معني بيت آنکه «اگر مرا بهشت دعوت کنند در صورتيکه يعني بشرط اينکه عهد و دوستي را بشکنم هرگز
نفس من بدان راضي نخواهد شد و هرگز خواب خوش براي من ميسر نخواهد گرديد، - و ناگفته مگريم که «استطاب«
باين معني در عربي متعدي است و اينجا لازماً استعمال شده است و در همه نسخ موجوده بهمين نحو است و
توجيه اين فقره براي من مکن نشد،2) چنين است در ر ، ساير نسخ: نظم خوب تو ، يا : نظم پاک تو، يا : نظم شعر
تو3) نخ: بلعجب،