غزل 96
درد ما را نيست درمان الغياث
دين و دل بردند و قصد جان کنند
در بهاي بوسهاي جاني طلب
خون ما خوردند اين کافردلان
همچو حافظ روز و شب بي خويشتن
گشتهام سوزان و گريان الغياث
هجر ما را نيست پايان الغياث
الغياث از جور خوبان الغياث
ميکنند اين دلستانان الغياث
اي مسلمانان چه درمان الغياث
گشتهام سوزان و گريان الغياث
گشتهام سوزان و گريان الغياث
غزل 97
تويي که بر سر خوبان کشوري چون تاج
بياض روي تو روشن چو عارض رخ روز
از اين مرض به حقيقت شفا نخواهم يافت
لب تو خضر و دهان تو آب حيوان است
سزد اگر همه دلبران دهندت باج
سواد زلف سياه تو هست ظلمت داج
که از تو درد دل اي جان نميرسد به علاج
قد تو سرو و ميان موي و بر به هيت عاج
کمينه ذره خاک در تو بودي کاج
دو چشم شوخ تو برهم زده خطا و حبش117
دهان شهد تو داده رواج آب خضر
چرا هميشکني جان1) من ز سنگ دلي
فتاد در دل حافظ هواي چون تو شهي
به چين زلف تو ماچين و هند داده خراج
لب چو قند تو برد از نبات مصر رواج
دل ضعيف که باشد به نازکي چو زجاج
کمينه ذره خاک در تو بودي کاج
کمينه ذره خاک در تو بودي کاج
1) «جان من» منادي است يعني اي جان من،.