غزل 468
که برد به نزد شاهان ز من گدا پيامي
شدهام خراب و بدنام و هنوز اميدوارم
تو که کيميافروشي نظري به قلب ما کن272
عجب از وفاي جانان که عنايتي1) نفرمود
اگر اين شراب خام است اگر آن حريف پخته
ز رهم ميفکن اي شيخ به دانههاي تسبيح
سر خدمت تو دارم بخرم به لطف و مفروش
به کجا برم شکايت به که گويم اين حکايت
بگشاي تير مژگان و بريز خون حافظ
که چنان کشندهاي را نکند2) کس انتقامي
که به کوي مي فروشان دو هزار جم به جامي
که به همت عزيزان برسم به نيک نامي271
که بضاعتي نداريم و فکندهايم دامي
نه به نامه پيامي نه به خامه سلامي
به هزار بار بهتر ز هزار پخته خامي
که چو مرغ زيرک افتد نفتد به هيچ دامي
که چو بنده کمتر افتد به مبارکي غلامي
که لبت حيات ما بود و نداشتي دوامي
که چنان کشندهاي را نکند2) کس انتقامي
که چنان کشندهاي را نکند2) کس انتقامي