غزل 66
بنال بلبل اگر با منت سر ياريست
در آن زمين که نسيمي وزد ز طره دوست
بيار باده که رنگين کنيم جامه زرق
خيال زلف تو پختن نه کار هر خاميست
لطيفهايست نهاني که عشق از او خيزد43
جمال شخص نه چشم است و زلف و عارض و خال
قلندران حقيقت به نيم جو نخرند44
بر آستان تو مشکل توان رسيد آري
سحر کرشمه چشمت به خواب ميديدم
دلش به ناله ميازار و ختم کن حافظ
که رستگاري جاويد در کم آزاريست
که ما دو عاشق زاريم و کار ما زاريست
چه جاي دم زدن نافههاي تاتاريست
که مست جام غروريم و نام هشياريست
که زير سلسله رفتن طريق عياريست
که نام آن نه لب لعل و خط زنگاريست
هزار نکته در اين کار و بار دلداريست
قباي اطلس آن کس که از هنر عاريست
عروج بر فلک سروري به دشواريست
زهي مراتب خوابي که به ز بيداريست
که رستگاري جاويد در کم آزاريست
که رستگاري جاويد در کم آزاريست
غزل 67
يا رب اين شمع دل افروز ز کاشانه کيست
حاليا خانه برانداز دل و دين من است
باده لعل لبش کز لب من دور مباد
دولت صحبت آن شمع سعادت پرتو
ميدهد هر کسش افسوني و معلوم نشد
يا رب آن شاهوش ماه رخ زهره جبين
گفتم آه از دل ديوانه حافظ بي تو
زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست
جان ما سوخت بپرسيد که جانانه کيست
تا در آغوش که ميخسبد و همخانه کيست
راح روح که و پيمان ده پيمانه کيست
بازپرسيد خدا را که به پروانه کيست
که دل نازک او مايل افسانه کيست
در يکتاي که و گوهر يک دانه کيست
زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست
زير لب خنده زنان گفت که ديوانه کيست
غزل 68
ماهم اين هفته برون رفت و به چشمم ساليست
مردم ديده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست
حال هجران تو چه داني که چه مشکل حاليست
عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست
عکس خود ديد گمان برد که مشکين خاليست