در گوشه سلامت مستور چون توان بود
آن روز ديده بودم اين فتنهها که برخاست
عشقت به دست طوفان خواهد سپرد حافظ
چون برق از اين کشاکش پنداشتي که جستي
تا نرگس تو با ما گويد رموز مستي
کز سرکشي زماني با ما نمينشستي
چون برق از اين کشاکش پنداشتي که جستي
چون برق از اين کشاکش پنداشتي که جستي
غزل 436
آن غاليه خط گر سوي ما نامه نوشتي
هر چند که هجران ثمر وصل برآرد173
آمرزش نقد است کسي را که در اين جا
در مصطبه عشق تنعم نتوان کرد
مفروش به باغ ارم و نخوت شداد
تا کي غم دنياي دني اي دل دانا
آلودگي خرقه خرابي جهان است
از دست چرا هشت سر زلف تو حافظ
تقدير چنين بود چه کردي که نهشتي1)
گردون ورق هستي ما درننوشتي
دهقان جهان کاش که اين تخم نکشتي
ياريست چو حوري و سرايي چو بهشتي174
چون بالش زر نيست بسازيم به خشتي
يک شيشه مي و نوش لبي و لب کشتي
حيف است ز خوبي که شود عاشق زشتي175 و 176
کو راهروي اهل دلي پاک سرشتي
تقدير چنين بود چه کردي که نهشتي1)
تقدير چنين بود چه کردي که نهشتي1)
1) در اين غزل در نسخ مختلفه سه بيت ذيل را يا بعضي از آنها را علاوه دارند:
تنها نه منم کعبه دل بتکده کرده
کلکت که مريزاد زبان شکرينش
جهل من و علم تو فلک را چه تفاوت
آنجا که بصر نيست چه خوبي و چه زشتي،
در هر قدمي صومعه هست و کنشتي
مهر از) تو نديد ارنه سلامي جوابي) بنوشتي
آنجا که بصر نيست چه خوبي و چه زشتي،
آنجا که بصر نيست چه خوبي و چه زشتي،