غزل 352
روزگاري شد که در ميخانه خدمت ميکنم
تا کي اندر دام وصل آرم تذروي خوش خرام1)
واعظ2) ما بوي حق نشنيد بشنو کاين سخن
با صبا افتان و خيزان ميروم تا کوي دوست
و از رفيقان ره استمداد همت ميکنم
در لباس فقر کار اهل دولت ميکنم109 و 110
در کمينم و انتظار وقت فرصت ميکنم
در حضورش نيز ميگويم نه غيبت ميکنم
و از رفيقان ره استمداد همت ميکنم
و از رفيقان ره استمداد همت ميکنم