آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 111
نمايش فراداده


  • ميان گريه مي‌خندم که چون شمع اندر اين مجلس چه خوش صيد دلم کردي بنازم چشم مستت را سخن در احتياج ما و استغناي معشوق است71 من آن آيينه را روزي به دست آرم سکندروار خدا را رحمي اي منعم که درويش سر کويت بدين شعر تر شيرين ز شاهنشه عجب دارم که سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي‌گيرد72

  • زبان آتشينم هست ليکن در نمي‌گيرد که کس مرغان وحشي را از اين خوشتر نمي‌گيرد چه سود افسونگري اي دل که در دلبر نمي‌گيرد اگر مي‌گيرد اين آتش زماني ور نمي‌گيرد دري ديگر نمي‌داند رهي ديگر نمي‌گيرد که سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي‌گيرد72 که سر تا پاي حافظ را چرا در زر نمي‌گيرد72

غزل 150


  • ساقي ار باده از اين دست به جام اندازد ور چنين زير خم زلف نهد دانه خال اي خوشا دولت آن مست که در پاي حريف زاهد خام که انکار مي و جام کند 74 روز در کسب هنر کوش که مي خوردن روز دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد75

  • عارفان را همه در شرب مدام اندازد73 اي بسا مرغ خرد را که به دام اندازد سر و دستار نداند که کدام اندازد پخته گردد چو نظر بر مي خام اندازد دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد75 دل چون آينه در زنگ ظلام اندازد75