آئینه جام
شمس الدین محمد حافظ، مرتضی مطهری
نسخه متنی -صفحه : 519/ 133
نمايش فراداده
غزل 194
سمن بويان غبار غم چو بنشينند بنشانند
به فتراک جفا دلها چو بربندند بربندند
به عمري يک نفس با ما چو بنشينند برخيزند
سرشک گوشه گيران را چو دريابند در يابند
ز چشمم لعل رماني چو ميخندند ميبارند
دواي درد عاشق را کسي کو سهل پندارد
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
در اين حضرت چو مشتاقان نياز آرند ناز آرند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
پري رويان قرار از دل چو بستيزند بستانند
ز زلف عنبرين جانها چو بگشايند بفشانند
نهال شوق در خاطر چو برخيزند بنشانند
رخ مهر از سحرخيزان نگردانند اگر دانند
ز رويم راز پنهاني چو ميبينند ميخوانند
ز فکر آنان که در تدبير درمانند در مانند
بدين درگاه حافظ را چو ميخوانند ميرانند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
غزل 195
غلام نرگس مست تو تاجدارانند
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
ز زير زلف دوتا چون گذر کني بنگر
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببين
نصيب ماست بهشت اي خداشناس برو
نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس
تو دستگير شو اي خضر پي خجسته که من
بيا به ميکده و چهره ارغواني کن
خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند176
خراب باده لعل تو هوشيارانند
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
که از يمين و يسارت چه سوگوارانند
که از تطاول زلفت چه بيقرارانند
که مستحق کرامت گناهکارانند172
که عندليب تو از هر طرف هزارانند173
پياده ميروم و همرهان سوارانند174
مرو به صومعه کان جا سياه کارانند175
که بستگان کمند تو رستگارانند176
که بستگان کمند تو رستگارانند176
غزل 196
آنان که خاک را به نظر کيميا کنند
دردم نهفته به ز طبيبان مدعي
معشوق چون نقاب ز رخ در نميکشد
چون حسن عاقبت نه به رندي و زاهديست
بي معرفت مباش که در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند179
آيا بود که گوشه چشمي به ما کنند177
باشد که از خزانه غيبم دوا کنند
هر کس حکايتي به تصور چرا کنند178
آن به که کار خود به عنايت رها کنند
اهل نظر معامله با آشنا کنند179
اهل نظر معامله با آشنا کنند179