آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 167
نمايش فراداده

غزل 251


  • شب وصل است و طي شد نامه هجر82 دلا در عاشقي ثابت قدم باش من از رندي نخواهم کرد توبه برآي اي صبح روشن دل خدا را دلم رفت و نديدم روي دلدار وفا خواهي جفاکش باش حافظ فان الربح و الخسران في التجر

  • سلام فيه حتي مطلع الفجر که در اين ره نباشد کار بي اجر لو آذيتني بالهجر و الحجر که بس تاريک مي‌بينم شب هجر83 فغان از اين تطاول آه از اين زجر فان الربح و الخسران في التجر فان الربح و الخسران في التجر

غزل 252


  • گر بود عمر به ميخانه رسم بار دگر خرم آن روز که با ديده گريان بروم معرفت نيست در اين قوم خدا را سببي يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت گر مساعد شودم دايره چرخ کبود عافيت مي‌طلبد خاطرم ار بگذارند راز سربسته ما بين که به دستان گفتند هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت بازگويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر

  • بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر تا زنم آب در ميکده يک بار دگر تا برم گوهر خود را به خريدار دگر حاش لله که روم من ز پي يار دگر هم به دست آورمش باز به پرگار دگر غمزه شوخش و آن طره طرار دگر هر زمان با دف و ني بر سر بازار دگر کندم قصد دل ريش به آزار دگر غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر غرقه گشتند در اين باديه بسيار دگر

غزل 253


  • اي خرم از فروغ رخت لاله زار عمر از ديده گر سرشک چو باران چکد رواست کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر

  • بازآ که ريخت بي گل رويت بهار عمر کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر