آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 183
نمايش فراداده

غزل 278


  • شراب تلخ مي‌خواهم که مردافکن بود زورش142 سماط دهر دون پرور ندارد شهد آسايش بياور مي که نتوان شد ز مکر آسمان ايمن کمند صيد بهرامي بيفکن جام جم بردار بيا تا در مي صافيت راز دهر بنمايم143 نظر کردن به درويشان منافي بزرگي نيست کمان ابروي جانان نمي‌پيچد سر از حافظ وليکن خنده مي‌آيد بدين بازوي بي زورش

  • که تا يک دم بياسايم ز دنيا و شر و شورش مذاق حرص و آز اي دل بشو از تلخ و از شورش به لعب زهره چنگي و مريخ سلحشورش که من پيمودم اين صحرا نه بهرام است و نه گورش به شرط آن که ننمايي به کج طبعان دل کورش سليمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش وليکن خنده مي‌آيد بدين بازوي بي زورش وليکن خنده مي‌آيد بدين بازوي بي زورش

غزل 279


  • خوشا شيراز و وضع بي‌مثالش ز رکن آباد ما صد لوحش الله ميان جعفرآباد و مصلا به شيراز آي و فيض روح قدسي که نام قند مصري برد آن جا صبا زان لولي شنگول سرمست گر آن شيرين پسر خونم بريزد مکن از خواب بيدارم خدا را چرا حافظ چو مي‌ترسيدي از هجر نکردي شکر ايام وصالش

  • خداوندا نگه دار از زوالش که عمر خضر مي‌بخشد زلالش عبيرآميز مي‌آيد شمالش بجوي از مردم صاحب کمالش که شيرينان ندادند انفعالش چه داري آگهي چون است حالش دلا چون شير مادر کن حلالش 144 که دارم خلوتي خوش با خيالش نکردي شکر ايام وصالش نکردي شکر ايام وصالش

غزل 280


  • چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش کجاست همنفسي تا به شرح عرضه دهم زمانه از ورق گل مثال روي تو بست ولي ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش

  • به هر شکسته که پيوست تازه شد جانش که دل چه مي‌کشد از روزگار هجرانش ولي ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش ولي ز شرم تو در غنچه کرد پنهانش