آئینه جام
شمس الدین محمد حافظ، مرتضی مطهری
نسخه متنی -صفحه : 519/ 256
نمايش فراداده
هم جان بدان دو نرگس جادو سپردهايم
عمري گذشت تا به اميد اشارتي
ما ملک عافيت نه به لشکر گرفتهايم
تا سحر چشم يار چه بازي کند که باز
بي زلف سرکشش سر سودايي از ملال
در گوشه اميد چو نظارگان ماه
گفتي که حافظا دل سرگشتهات کجاست
در حلقههاي آن خم گيسو نهادهايم
هم دل بدان دو سنبل هندو نهادهايم
چشمي بدان دو گوشه ابرو نهادهايم
ما تخت سلطنت نه به بازو نهادهايم
بنياد بر کرشمه جادو نهادهايم
همچون بنفشه بر سر زانو نهادهايم
چشم طلب بر آن خم ابرو نهادهايم
در حلقههاي آن خم گيسو نهادهايم
در حلقههاي آن خم گيسو نهادهايم
غزل 366
ما بدين در نه پي حشمت و جاه آمدهايم
ره رو منزل عشقيم و ز سرحد عدم
سبزه خط تو ديديم و ز بستان بهشت9
با چنين گنج که شد خازن او روح امين
لنگر حلم تو اي کشتي توفيق کجاست
آبرو ميرود اي ابر خطاپوش ببار
حافظ اين خرقه پشمينه مينداز که ما
از پي قافله با آتش آه آمدهايم
از بد حادثه اين جا به پناه آمدهايم
تا به اقليم وجود اين همه راه آمدهايم8
به طلبکاري اين مهرگياه آمدهايم10
به گدايي به در خانه شاه آمدهايم11
که در اين بحر کرم غرق گناه آمدهايم
که به ديوان عمل نامه سياه آمدهايم
از پي قافله با آتش آه آمدهايم
از پي قافله با آتش آه آمدهايم
غزل 367
فتوي پير مغان دارم و قوليست قديم
چاک خواهم زدن اين دلق ريايي چه کنم
تا مگر جرعه فشاند لب جانان بر من
مگرش خدمت ديرين من از ياد برفت
بعد صد سال اگر بر سر خاکم گذري
دلبر از ما به صد اميد ستد اول دل
غنچه گو تنگ دل از کار فروبسته مباش
کز دم صبح مدد يابي و انفاس نسيم12
که حرام است مي آن جا که نه يار است نديم
روح را صحبت ناجنس عذابيست اليم
سالها شد که منم بر در ميخانه مقيم
اي نسيم سحري ياد دهش عهد قديم
سر برآرد ز گلم رقص کنان عظم رميم
ظاهرا عهد فرامش نکند خلق کريم
کز دم صبح مدد يابي و انفاس نسيم12
کز دم صبح مدد يابي و انفاس نسيم12