آئ‍ی‍ن‍ه‌ ج‍ام‌ ‌

ش‍م‍س‌ ال‍دی‍ن ‌م‍ح‍م‍د حافظ، مرتضی مطهری

نسخه متنی -صفحه : 519/ 35
نمايش فراداده


  • تو خود وصال دگر بودي اي نسيم وصال ز دست جور تو گفتم ز شهر خواهم رفت به خنده گفت که حافظ برو که پاي تو بست

  • خطا نگر که دل اميد در وفاي تو بست به خنده گفت که حافظ برو که پاي تو بست به خنده گفت که حافظ برو که پاي تو بست

غزل 33


  • خلوت گزيده را به تماشا چه حاجت است جانا به حاجتي که تو را هست با خدا اي پادشاه حسن خدا را بسوختيم ارباب حاجتيم و زبان سال نيست در حضرت کريم تمنا چه حاجت است

  • چون کوي دوست هست به صحرا چه حاجت است کخر دمي بپرس که ما را چه حاجت است آخر سال کن که گدا را چه حاجت است در حضرت کريم تمنا چه حاجت است در حضرت کريم تمنا چه حاجت است