س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 185/ 131
نمايش فراداده

حيره توقف كردم و چون شب شد مردى را ديدم كه پيش آمد تا به قسمت بلندى از زمين رسيد و در آنجا ايستاده و گام هاى خود را صاف كرده و مناجاتى طولانى با خداى خود كرد و از جمله سخنانش اين بود كه مى گفت :

*((*...اللهم انى سرت فيهم بما اءمرنى رسولك صفيك فظلمونى ، و قتلت المنافقين كما اءمرتنى فجهلونى ، و قد مللتهم و ملونى ، و اءبغضتهم و اءبغضتهم و اءبغضونى ، و ام تبق خلّة انتظرها الاالمرادى ، اللهم فعجل له الشقاء و تغمدنى بالسعادة ، اللهم قد وعدنى نبيك اءن تتوفانى اليك اذا سئلتك اللهم وقد رغبت اليك فى ذالك .*))* (بار خدايا من در ميان اين مردم بر طبق آنچه پيامبر برگزيده تو به من دستور داده بود، رفتار كردم ولى اينان به من ستم كردند و منافقان را همان گونه كه دستور دادى به قتل رساندم ولى آنها مرا به جهالت نسبت دادند و هر آينه كه ديگر من آنها را خسته كرده ام و آنها نيز مرا خسته كرده اند و من آنها را خوش ندارم و آنها نيز مرا مبغوض مى دارند و ديگر چيزى كه من چشم به راه آن باشم جز (ابن ملجم ) مرادى نمانده ، پروردگارا پس در شقاوت او تعجيل فرما و وجود مرا به سعادت بپوشان ، خدايا پيامبر تو اين وعده را به من داده كه هر زمان از تو درخواست كنم مرگ مرا برسانى ، خدايا من اكنون در اين باره راغب و علاقه مندم !) راوى گويد: سخن او تمام شده به راه افتاد و من به دنبال او رفتم و ديدم داخل منزل شد و من دانستم كه او على بن ابيطالب (ع ) بوده . و طولى نكشيد كه اذان نماز گفتند و اميرالمؤ منين (ع ) از خانه بيرون آمد و من نيز به دنبال آن حضرت به راه افتادم و وارد مسجد شديم ، كه ابن ملجم لعنه الله عليه با شمشير بدان حضرت حمله كرد و آن فاجعه عظمى به وقوع پيوست (378)

326 - سوگوارى زينب كبرى (س )

در شهر كوفه ، مردم صداى شيون و عزايى را شنيدند كه در بين زمين و آسمان ندا داد: *((*قد قتل مرتضى تهدمت و الله اركان الهدى *))* صداى جبرييل امين است كه در غم امام المتقين صيحه مى زند كه على را كشتند والله ، اركان هدايت را از بين بردند...

زينب صداى حزين امين وحى را كه مى شنود، در يك لحظه صيحه از دست دادن مادرش زهرا(س ) برايش تداعى مى گردد.

در مسجد قامت به خون نشسته على (ع ) را در گليمى نهاده و راهى منزل مى كنند. در فاصله اندكى كه به خانه مانده است ، حضرت فرمودند: *((*فرزندام ! مرا بگذاريد تا با پاى خودم وارد منزل گردم . نمى خواهم دخترم زينب متوجه اين وضع من گردد.*))* آرى زينب دو چهره خونين را پشت در خانه شان ديده است ، يكبار مادر خود را و اين بار رشيد امام المتقين را و از شدت غصه به خود مى پيچيد.

او گرد وجود پدر خويش همچون پروانه مى گرديد و از خرمن وجود او بهرها مى برد. در آخرين لحظات از پدر خويش اجازه خواست تا از او سئوالى بپرسد. امام او را در پرسيدن آزاد دانست و فرمود: *((*دخترم ! هر چه مى خواهى بپرس كه فرصت كم است .*))* زينب رو به پدر كرد و گفت : ام ايمن مى گويد: *((*من از رسول خدا شنيدم كه حسينم در نقطه اى به نام كربلا در روز عاشورا با لب تشنه شهيد مى گردد*))* آيا نقل قول او صحيح است ؟ امام فرمود: *((*آرى ؛ ام ايمن درست مى گويد. اما من چيزى اضافه بر كلام او برايت نقل كنم . دخترم ! روزى شما را از دروازه هيمن شهر كوفه به عنوان اسراى خارجى وارد مى نمايند كه شهر در شور و شعف موج مى زند، آن روز مردم ، شهر را آذين مى بندند و با دست زدن و هلهله از آمدن شما استقبال كرده و شما را در گردش مى دهند.*))* زينب از شنيدن كلام امام معصوم (ع ) مى بيند كه چه مصايب طاقت فرسايى در انتظار او مى باشد.(379) ?