324 - ضربت بر سر شير خدا - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كرده اى مگر تويى قاتل اميرالمؤ منين ؟ مى خواست بگويد نه ، حق تعالى بر زبانش جارى كرد گفت : بلى ، پس من شمشير حواله او كردم ، او نيز شمشير حواله من كرد، من ضربت او را رد كردم ، او را بر زمين افكندم .

مردم رسيدند مرا ياى كردند تا آنكه او را گرفتم و دست هايش را بستم به خدمت تو آوردم .

پس امام حسن (ع ) فرمود: حمد و سپاس مخصوص خداوندى كه دوست خود را يارى كرد و دشمن خود را سرنگون گردانيد.(377)

324 - ضربت بر سر شير خدا

عبدالله بن ازدى گويد: من شب نوزدهم در مسجد اعظم مشغول نماز بودم و عده اى از مصرى ها نيز از آغاز رمضان تا آن شب به انجام فرمانبردارى از اوامر خدا در مسجد اعظم اشتغال داشتند در آن هنگام چندى نفرى را ديد نزديك درب مسجد به نماز مشغولند لحظاتى نگذشت كه على (ع ) براى اداى فريضه صبح به مسجد در آمد و مردم را براى اقامه نماز مى خواند به مجردى كه على (ع ) مردم را به نماز و اطاعت از فرمان خدا دعوت كرد برق هاى شمشير چشم مرا خيره نمود و صدايى شنيدم مى گفت : فرمان از خداست نه از تو يا على و نه از ياران تو و هم ناله على (ع ) به گوشم رسيد مى فرمود: مواظب باشيد قاتل از دستتان فرار نكند. چون نزديك آمدم ديدم على (ع ) ضربت خورده ليكن شمشير شبيب كارگر نشده و بر طاق محراب فرود آمده .

بر خوان غم چو عالميان را صلا زدند اول صلا به سلسله انبيا زدند نوبت به اوليا چو رسيد آسمان طپيد زان ضربتى كه بر سر شير خدا زدند قاتلان در حال فرار به طرف درهاى مسجد بودند و مردم هم براى دستگيرى آنان هجوم آوردند.

شبيب را مردى دستگير كرده او را به زمين انداخت بر سينه اش نشست شمشير را از دست او گرفته خواست كارش را تمام كند ديد مردم به طرف او رو آورده اند ترسيد به حرف او توجهى نكنند و ضمنا خود او آسيب ببيند به همين ملاحظه از روى سينه او برخاست و وى را رها كرد و شمشير را از دست افكند و شبيب با ترس و خوف وارد منزل شد، پسر عمويش او را ديد كه دارد حرير را از سينه خود باز مى كند پرسيد: چه مى كنى شايد تو على را كشته اى . خواست بگويد: نه ، گفت : آرى پسر عمويش كه از كار ناشايست او اطلاع يافت شمشيرى برداشت و او را به قتل رساند و پسر مرادى هم كه مى خواست فرار كند مردى از مردم همدان به او رسيده قطيفه اى بر روى او انداخته و او را به زمين افكنده شمشير را از دستش گرفته دستگيرش كرده حضور اميرالمؤ منين آورد ليكن همكار سومى فرار كرده و خود را در ميان مردم پنهان نمود

325 - طلب شهادت از خدا

اسماعيل بن عبدالله صلعى ، نقل مى كند كه در همان شب ضربت على (ع ) اتفاق افتاده و خلاصه اش اين است كه گويد: شبى من براى برخى از كارها بيرون رفتم و مردى را در كنار دريا مشاهده كرم كه با دل سوخته و صدايى حزين سر به سجده گذارده و به درگاه خداى تعالى مناجات مى كرد و مى گفت :

اى نيكو مصاحب ، اى خليفه پيمبر، اى مهربانترين مهربانان ، اى آغازگر شگفت آفرين كه همانندت چيزى نيست و اى ابدى هميشه آگاه و زنده اى كه نخواهد مرد، تو هر روز در كارى هستى و تو خليفه محمد و ياور برترى دهنده اويى ، تو را مى خوانم كه يارى فرمايى وصى و خليفه محمد و آنكه را كه پس از محمد(ص ) به عدل و داد قيام كرده ، يا با يارى خود به او توجه و عنايت فرما و يا به رحمت و لطف خود او را برگير و از اين جهان ببر! اين سخنان را گفت و سپس سر برداشت و قدرى نشست و آن گاه برخاسته و روى آب قدم گذاشت و رفت ، من از پشت سر او را صدا زده گفتم : خدايت رحمت كند، با من سخن بگوى !

او به من توجه نكرده جز آنكه گفت : راهنما پشت سر توست امر دين خود را از وى بپرس !

پرسيدم : آن راهنما كيست ؟ پاسخ داد: او وصى محمد (ص ) پس از وى مى باشد.

راوى گويد: من از آنجا به سوى كوفه به راه افتادم و نزديك غروب بود كه به سرزمين كوفه رسيدم و نزديكى

/ 185