376 - جان باختن بينواى نابينا كنار قبر على - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

پنهان ساختيم گر چه از ديدارش محروم گرديديم كه جهانى مملو از حقيقت را در آن خاك نهاديم ليكن از اكرامى كه خدا با على (ع ) كرده خوشحال بوديم و بالاخره با دلى داغدار از كنار قبر على (ع ) بر گشتيم .

در راه با گروهى از دوستان على (ع ) كه بر جنازه او نماز نخوانده بودند ملاقات كرديم جريان را به ايشان گفتيم و عنايات خداى منان را كه به او نموده بيان كرديم آنها گفتند: ما هم مى خواهيم آن چه را شما ديده ايد مشاهده كنيم گفتيم : چنان چه وصيت فرموده نشان قبر او ناپيدا شده ، آنها به سخن ما توجهى نكرده رفتند و برگشتند و اظهار داشتند چنان چه گفتيد هر چه جستجو كرديم اثرى نديديم .(440)

376 - جان باختن بينواى نابينا كنار قبر على

هنگامى كه امام حسن و امام حسين (ع ) از دفن پدر باز مى گشتند، نزديك دروازه شهر كوفه كنار ويرانه اى ، بينواى بيمار و نابينايى را ديدند كه خشتى زير سر نهاده و ناله مى كند از او پرسيدند: كيستى و چرا اين گونه گريه و ناله مى كنى ؟ او گفت : غريبى بينوا و نابينا هستم ، نه مونسى دارم و نه غم خوارى ، يك سال است كه من در اين شهر هستم ، هر روز مردى مهربان ، و غم خوارى دلسوز نزد من مى آمد و احوال مرا مى پرسيد و غذا به من مى رسانيد و مونس مهربانى بود، ولى اكنون سه روز است او نزد من نيامده است و از حال من جويا نشده است .

گفتند: آيا نام او را مى دانى ؟ گفت : نه گفتند: آيا از او نپرسيدى كه نامش چيست ؟ گفت : پرسيدم ، ولى فرمود: تو را با نام من چه كار، من براى خدا از تو سرپرستى مى كنم .گفتند: اى بينوا!

رنگ و شكل او چگونه بود؟ گفت : من نابينايم ، نمى دانم رنگ و شكل او چگونه بود.

گفتند: آيا هيچ نشانى از گفتار و كردار او دارى ؟ گفت : پيوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتى كه او تسبيح و تهليل مى گفت ، زمين و زمان و در و ديوار با او هم صدا و هم نوا مى شدند، وقتى كه كنار من مى نشست مى فرمود:

مسكين جالس مسكينا غريب جالس غريبا *((*در مانده اى با درمانده اى نشسته ، و غريبى هم نشين غريبى شده است !*))*.

حسن و حسين (ع ) (و محمد حنفيه و عبدالله بن جعفر) آن مهربان ناشناخته را شناختند، به روى هم نگريستند و گفتند: *((*اى بينوا! اين نشانه ها كه بر شمردى ، نشانه هاى باباى ما اميرمؤ منان على (ع ) است *))*.

بينوا گفت : پس او چه شده كه در اين سه روز نزد من نيامده ؟ گفتند: اى غريب بينوا، شخص بدبختى ضربتى بر آن حضرت زد، و او به دار باقى شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او مى آييم .

بينوا وقتى كه از جريان آگاه شد، خروش و ناله جانسوزش بلند شد، خود را بر زمين مى زد و خاك زمين را بر روى خود مى پاشيد، و مى گفت : مرا چه لياقت كه اميرمؤ منان (ع ) از من سرپرستى كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن و حسين (ع ) هر چه او را دلدارى مى دادند آرام نمى گرفت .

نمى دانم چه كار افتاد ما را كه آن دلدار ما را زار بگذاشت در اين ويرانه اين پير حزين را غريب و عاجز و بى يار بگذاشت آن پير بى نوا به دامن حسن و حسين (ع ) چسبيد و گفت : شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالى قدرتان ، مرا كنار قبر او ببريد.

امام حسن (ع ) دست راست او را، و امام حسين دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امام على (ع ) آوردند، او خود را به روى قبر افكند و زارى بسيار كرد و گفت : *((*خدايا من طاقت فراق اين پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب اين قبر جان مرا بستان *))*.

/ 185