155 - چگونه حق على (ع ) غصب شد - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كند و بايد همه را مى گرفت چرا كه غنيمت مسلمانان است . پس چرا نصف آن را گرفته و نيم ديگر را در دست آنان باقى گذاشت ؟!

و اگر خاين نبودند عمر حق نداشت چيزى از اموال آنان را نه كم و نه زياد بگيرد. پس چرا نيمى از آن را گرفت ؟ حتى اگر به خيانت در دست آنها بود ولى خودشان اقرار نكردند و شاهدى هم عليه آنان وجود نداشت براى او حلال نبود نه كم و نه زياد چيزى از آنان بگيرد.

عجيب تر اين است كه آنان را بر سر كارهايشان باز گردانيد! اگر خاين بودند جايز نبود آنان را دوباره به كار گيرد، و اگر خاين نبودند اموال آنها برايش حلال نبود.

سپس على (ع ) رو به جمعيت كرد، و فرمود: تعجب مى كنم از قومى كه مى بينيد سنت پيامبرانشان كم كم و دسته دسته تبديل و تغيير مى يابد و با اين همه راضى مى شوند و انكار نمى كنند بلكه در دفاع از بدعت ها غضب مى كنند و كسانى را كه ايراد بگيرند و آن را انكار كنند سرزنش مى نمايند. سپس قومى بعد از ما مى آيند و بدعت و ظلم و از پيش خود ساخته هاى او را تابع مى شوند و بدعت هاى او را سنت و دين مى شمارند و به وسيله آن به پيشگاه پروردگار تقرب مى جويند.(186)

155 - چگونه حق على (ع ) غصب شد

مردى از قبيله بنى اسد حضور على (ع ) آمده عرضه داشت : تعجب از شما بنى هاشم است با آن كه مردمى باحقيقتيد و حسب و نسب شما از همه صحيح تر و با رسول خدا (ص ) پيوند داريد و كتاب الهى را از همه بهتر مى فهميد در عين حال حق شما را غصب كردند؟!

فرمود: اى پسر دودان تو آدمى مضطرب و ناآزموده و تنگ حوصله اى و گفتار تو به جايى پابند نيست و به جهت خويشاوندى با تو بايد پاسخ تو را داد بدان كه خلافت حق اصلى و ارثى من است . ليكن ديگران غاصبانه آن را از من گرفتند و مردمى سخى آن را به جهاتى كه خود مى دانستند به ديگران واگذار كردند و عده بخيلى آن را از واگذاشتن به صاحبانش منع كردند آن گاه اين مصراع امرءالقيس را خواند كه *((*فدع عنك نهبا صبح فى حجراته *))* دست بردار از غارتى كه در نواحى آن بانگ و فريادها زده اند.

يعنى از اين كه سه نفر اول حق مرا غصب كردند دست بردار و در باب تجاوزات پسر ابوسفيان گفتگو كن .

روزگار مرا پس از گريانيدن خندانيد و جاى تعجب نيست زيرا مردم به خدا قسم از رفق و مداراى با من ماءيوسند و مى خواهند در كار خدا مداهنه كنند و آن هم كه از من ساخته نيست و اگر محنت ها از ما دور شود ايشان را به صراط حقيقت مى خوانم و اگر بميرم يا كشته شوم بايد بر آنها حسرت نخورى و بر فاسقان متاءسف نشوى .(187)

156 - حليت طلبى

محمد بن ابى بكر در حال جان كندن پدرش نزد او آمد و گفت : پدر، تو را در حالى مى بينم كه قبل از امروز نديده بودم .

ابوبكر گفت : پسرم ، من به آن مرد ظلمى روا داشته ام كه اگر مرا حلال كند، اميدوارم حالم بهتر شود!

پرسيدم : پدر، چه كسى را مى گويى ؟ گفت : على بن ابيطالب را.

گفتم : من قول مى دهم كه در اين باره با على (ع ) صحبت كنم و براى تو حلاليت بگيرم ، چرا كه او سختگير نيست .

محمد بن ابى بكر نزد اميرالمؤ منين (ع ) آمد و عرض كرد: پدرم در بدترين حالات است و چنين سخنانى گفته ، و من به او قول داده ام برايش از شما حلاليت بگيرم . آيا او را حلال مى كنى ؟ حضرت فرمود: به خاطر تو آرى ، ولى به پدرت بگو بالاى منبر رود و اين حلاليت طلبى خود را به مردم خبر دهد تا او را حلال كنم .

محمد بن ابى بكر برگشت و به پدرش گفت : *((*خدا دعايت را مستجاب كرد*))*، و سپس كلام اميرالمؤ منين (ع ) را براى او بازگو كرد. ابوبكر قبول نكرد و گفت : *((*دوست ندارم پس از مرگم مردم به من ناسزا گويند كه چرا

/ 185