147 - حضور رسول خدا (ص ) پس از رحلت - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

فرمود:

*((*اى مردم ! مرا بگذاريد و ديگرى را براى خلافت انتخاب كنيد، زيرا آشكارا مى بينم كه اگر خلافت را قبول كنم ، بلاهاى گوناگونى را مى بينم كه از دل ، توان شكيبايى ببرد و عقل ها از آن بلرزد و جهان را تاريكى فتنه ، چنان فرو گيرد كه شاه راه حقيقت شناخته نشود. اى مردم ! بدانيد اگر من آرزوى شما را برآورم و به خلافت تن دهم بر گردن شما سوار خواهم شد و آنچه بخواهم انجام مى دهم ، و سخن هيچ كس را نخواهم شنيد. و از حرف ديگران باكى ندارم . اگر مرا به حال خود بگذاريد و ديگرى را تعيين كنيد من از شما او را در پذيرفتن فرمان بيشتر اطاعت كنم . اى مردم ! اگر شما را وزير باشم نيكوتر است تا شما را امير شوم *))*.

مالك اشتر عرض كرد: *((*به خدا سوگند اگر اين كار را قبول نكنى ، ديگرى مقصدى امر خلافت مى شود و تو در دفعه چهارم نيز از حق خويش محروم خواهى ماند*))*. و سپس گفت : *((*دست خود را به من ده تا با تو بيعت كنم *))*.

حضرت همان عذرها را آورد ولى مالك قبول نكرد و عرض كرد: *((*امروز ميان مسلمانان ، كسى به پايه فضل و دانش و سابقه تو در اسلام نمى رسد و به علاوه چون خبر كشته شدن عثمان در شهرها منتشر شده و خبر بيعت با ديگرى انتشار نيافته ، هر فرماندارى به گردنكشى و طغيان بر مى خيزد و پرچم مخالفت را بر مى افروزد و موجبات شورش و اختلاف در بين مرم فراهم مى آيد و تفرقه ميان مسلمانان مى افتد؛ پس سزاوار است براى حفظ مصالح مسلمانان ، خلافت را قبول نمايى *))*.

امام پس از شنيدن اين سخنان مالك اشتر، موافقت كرد و مالك اشتر، موافقت كرد و مالك و همراهانش با امام ، بيعت كردند.(175)(176)

147 - حضور رسول خدا (ص ) پس از رحلت

امام صادق (ع ) فرمود: ابوبكر بر على (ع ) وارد شد و به آن جانب عرض ‍ كرد: به درستى كه رسول خدا (ص ) بعد از روز ولايت ، درباره تو كار جديد و تازه اى انجام نداد و من گواهى مى دهم كه تو مولايم هستى . به اين موضوع براى شما اقرار مى كنم و در زمان رسول خدا (ص ) به امارت بر مؤ منين به تو سلام كردم . رسول خدا (ص ) نيز به ما فرمود كه تو وصى و وارث و خليفه آن جناب در ميان خانواده و همسرانش هستى و ميراث رسول خدا (ص ) و امر پيامبر به تو منتقل شد؛ ولى به ما نفرمود كه بعد از آن جناب تو خليفه اش هستى . پس در آن چه بين ما و تو رخ داده ، گناهى ندارم و بين ما و خداوند عزّوجلّ نيز گناهى بر ما نيست .

على (ع ) به او فرمود: اگر رسول خدا (ص ) را به تو نشان دهم و به تو بگويد كه من به مقام و منصبى (خلافت مسلمين ) كه تو در آن هستى سزاوارترم و اگر از آن كناره گيرى نكنى كافر مى شوى ، چه خواهى گفت ؟ عرض كرد: اگر رسول خدا (ص ) را ببينم و آن چه كه تو مى گويى را برايم بگويد، مرا كفايت مى كند.

حضرت فرمود: پس وقتى كه نماز مغرب را خواندى ، نزد من بيا.

ابوبكر بعد از بازگشت و اميرالمؤ منين (ع ) دستش را گرفت و به سوى قبا برد. (در آن جا) پيامبر را مشاهده كرد كه در مقابل قبله نشسته و خطاب به ابى بكر فرمود: اى عتيق ، بر على حمله ور شدى و در منصب نبوت نشستى و در اين باره ، از پيش با تو سخن گفته ام . پس اين لباس (خلافت را) را كه پوشيده اى از تن بيرون بياور و اين مقام را براى على خالى كن و گرنه وعده گاه تو آتش جهنم است . سپس اميرالمؤ منين (ع ) دست ابوبكر را گرفت و از مسجد بيرون برد و رسول خدا (ص ) نيز از نزد آنها برخاست . آنگاه اميرالمؤ منين (ع ) نزد سلمان رفت و قضيه را براى او باز گفت .

سلمان عرض كرد: حتما قضيه تو را بازگو مى كند و آن را براى دوستش ‍ (عمر) افشا كرده و بيان خواهد نمود.

اميرالمؤ منين (ع ) تبسم كرد و فرمود: ممكن است دوستش را باخبر كند، كه چنين خواهد كرد، ولى به خدا سوگند هرگز اين قضيه را تا روز قيامت (براى ديگران ) نقل نخواهد كرد؛ زيرا آن دو، محتاطترند در مورد خودشان از اين كه اين موضوع را فاش ‍ نمايند.

سپس ابوبكر با عمر ملاقات كرد و گفت : همانا على (ع ) چنين كرد و به رسول خدا (ص ) چنين و چنان گفت . عمر به او گفت : واى بر تو، چقدر كم عقلى . به خدا قسم ، تو هم اكنون گرفتار سحر ابن ابى كبشه (اميرالمؤ منين ) هستى و حتما سحر بنى هاشم را فراموش كرده اى .

/ 185