و فى الصدر لبانات نكت الارض بالكف فمهما تنبت الارض فذاك النبت من بذرى
اذا ضاق لها صدرى و ابديت لها سرى فذاك النبت من بذرى فذاك النبت من بذرى
در سينه من اسرارى است ، وقتى كه دلم از جهت آنها تنگ مى شود زمين را با دستم مى كنم ، راز دلم را ظاهر مى نمايم پس هر وقتى كه بروياند آن زمين گياهى را، از آن تخمى است كه من كاشته ام .(61)
58 - مظلوم هميشه تاريخ
اميرالمؤ منين (ع ) فرمود: از آن وقتى كه مادر، مرا زاده است پيوسته مظلوم بوده ام حتى وقتى كه به برادرم عقيل درد چشم اصابت كرد، مى گفت : به چشم من دارو نريزيد تا به چشم على دارو بريزيد. با اين كه درد چشم نداشتم به چشم من دوا مى ريختند.(62)
59 - پدرم فداى آن شهيد
عايشه گويد: روزى على بن ابى طالب (ع ) از رسول خدا(ص ) اجازه ورود خواست پيامبر(ص ) فرمود: يا على داخل شو، چون داخل شد رسول خدا(ص ) برخاست و او را در آغوش كشيد و پيشانيش را بوسيد و فرمود: پدرم فداى آن شهيد، پدرم فداى آن تنهاى شهيد.(63)
60 - چگونه صبح كردن على (ع )
حنش بن معتمر گويد: بر اميرالمؤ منين على بن ابيطالب (ع ) در حالى كه در رحبه (محلى در كوفه ) تكيه زده بود داخل شدم و گفتم : السلام عليك يا اميرالمومنين و رحمة الله و بركاته ، چگونه صبح كردى ؟ حضرت سر بلند كرد و جواب سلام مرا داد و فرمود: صبح كردم در حالى كه دوست دار دوستان ، و صبر كننده بر دشمنى دشمنانمان هستم ، همانا دوست ما در هر شبانه روز منتظر راحتى و گشايش است ، و دشمن ما بناى كار خود را بر پايه اى نهاده كه سخت نااستوار و لغزان است ، اين بناى او بر لب پرتگاهى است كه وى را در آتش دوزخ مى افكند.اى ابا المعتمر به راستى كه دوست ما نمى تواند ما را دشمن بدارد، و دشمن ما نمى تواند ما را دوست بدارد، همانا خداى متعال دل هاى بندگان را بر دوستى ما سرشته ، و دست از يارى دشمن ما شسته ، پس دوست ما توان دشمنى ما، و دشمن ما توان دوستى ما را ندارد، و هرگز دوستى ما و دوستى دشمن ما در يك دل نگنجد.زيرا كه *((*خداوند براى يك مرد دو دل در درونش ننهاده است *))* تا با يكى ، گروهى را و با ديگرى دشمنان همان گروه را دوست بدارد.(64)
61 - ستم هاى وارده به على (ع )
مسيب بن نجبه گويد: على (ع ) مشغول سخنرانى بود كه مرد عربى فرياد مظلوميت برداشت ، آن حضرت به او فرمود: نزديك بيا. امام فرمود: به من به اندازه ريگ هاى بيابان و موهاى بدن حيوانات ستم شده است .(65)