110 - نجات على (ع ) توسط فاطمه (س ) - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

ابوبكر به قنفذ گفت : *((*برگرد، اگر از خانه بيرون آمد (دست نگه دار) و گرنه در خانه اش به او هجوم بياور، و اگر مانع شد خانه را بر روى آنها به آتش بكشيد*))*! قنفذ ملعون آمد و با اصحابش بدون اجازه به خانه هجوم آوردند. على (ع ) سراغ شمشيرش رفت ، ولى آنان زودتر به طرف شمشير آن حضرت رفتند، و با عده زيادشان بر سر او ريختند. عده اى شمشيرها را به دست گرفتند و بر آن حضرت حمله شدند و او را گرفتند و بر گردن او طنابى انداختند.

حضرت زهرا (س ) جلو در خانه ، بين مردم و اميرالمؤ منين (ع ) مانع شد. قنفذ ملعون با تازيانه به آن حضرت زد، به طورى كه وقتى كه حضرت از دنيا مى رفت در بازويش از زدن او اثرى مثل دستبند بر جاى مانده بود.

خداوند قنفذ را و كسى كه او را فرستاد لعنت كند.(127)

110 - نجات على (ع ) توسط فاطمه (س )

نصى در دست داريم كه مى گويد: وقتى على (ع ) را گرفتند، اين فاطمه (س ) بود كه او را نجات داد. لذا او را زدند. اين نص مى گويد: *((*فاطمه (س )، در كنار در، بين شوهرش و مهاجمان حايل شد. قنفذ با تازيانه او را زد...*))*(128)

111 - دفاع اميرالمؤ منين (ع ) از حضرت زهرا (س )

پس از هجوم بر خانه على (ع )، على (ع ) ناگهان از جا برخاست و گريبان عمر را گرفت و او را به شدت كشيد و بر زمين زد و بر بينى و گردنش ‍ كوبيد و خواست او را بكشد. ولى سخن پيامبر (ص ) و وصيتى را كه به او كرده بود، بياد آورد و فرمود: *((*اى پسر صهاك ، قسم به آن كه محمد را به پيامبرى مبعوث نمود، اگر نبود مقدرى كه از طرف خداوند گذشته و عهدى كه پيامبر (ص ) با من نموده است مى دانستى كه تو نمى توانى به خانه من داخل شوى *))*.(129) بخش چهارم : بيعت اجبارى و غصب ولايت

112 - پيام هاى ابوبكر به على (ع ) و پاسخ ‌هاى آن حضرت

اينك به روايت سليم بن قيس باز مى گرديم : سپس على (ع ) وارد خانه خود شد، عمر به ابوبكر گفت : كسى را نزد على (ع ) بفرست تا بيايد و بيعت كند، زيرا كار خلافت بدون بيعت على (ع ) سامان نمى يابد، اگر او با ما بيعت كند، به او امان خواهيم داد.

ابوبكر شخصى را نزد على (ع ) فرستاد و توسط او پيام داد كه *((*دعوت خليفه رسول خدا (ص ) را اجابت كن *))*.

قاصد ابوبكر نزد على (ع ) آمد و پيام او را ابلاغ كرد، على (ع ) به او فرمود: شگفتا! چقدر زود رسول خدا (ص ) را تكذيب كرديد، ابوبكر و اطرافيان او مى دانند كه خدا و رسول خدا (ص ) غير مرا خليفه خود قرار نداده اند.

قاصد، گفتار على (ع ) را به ابوبكر ابلاغ كرد.

ابوبكر گفت : اين بار برو و به على (ع ) بگو: *((*دعوت اميرمؤ منان (ابوبكر) را اجابت كن *))*.

قاصد نزد على (ع ) آمد و پيام ابوبكر را ابلاغ كرد.

على (ع ) فرمود: شگفتا! هنوز چندان از عهد رسول خدا (ص ) نگذشته كه آنها فراموش نمايند. سوگند به خدا او (ابوبكر) مى داند كه اين اسم براى احدى جز من ، شايستگى ندارد، همانا رسول خدا (ص ) به او امر كرد كه به

/ 185