رواى مذكر مى گويد: وقتى كه على (ع ) آن روز را به پايان رساند، سيصد و شصت مرد، با آن حضرت بيعت كردند كه تا پاى مرگ از او حمايت كنند، على (ع ) (خواست آنها را امتحان كند كه آيا راست مى گويند، به آنها) فرمود: برويد، فردا با سرهاى تراشيده در محل *((*احجار الزيت *))* (يكى از محله هاى داخل مدينه ) نزد من بياييد.آنها رفتند، على خودش سرش را تراشيد و فرداى آن روز فرا رسيد، آن حضرت به آن محل رفت و در انتظار آن 360 مرد نشست ، ولى تنها پنج نفر با سرهاى تراشيده آمدند!!، نخست ابوذر آمد، بعد مقداد سپس حذيفة بن يمان ، و پس از او عمّار ياسر، آمدند و در آخر، سلمان آمد، امام على (ع ) دستهايش را به سوى آسمان بلند نمود و عرض كرد:*((*خدايا! اين قوم ، مرا تضعيف كردند، چنان كه بنى اسرائيل ، هارون (برادر موسى ) را تضعيف نمودند، خدايا تو به آنچه كه ما مى پوشيم يا آشكار مى كنيم آگاه هستى ، و چيزى در زمين و آسمان بر تو پوشيده نيست ، مرا مسلمان بميران ! و مرا به صالحان ملحق كن *))*.سپس فرمود: آگاه باشيد، سوگند به كعبه و رساننده به خانه كعبه ، (و طبق نسخه اى فرمود:) و قسم به مزدلفه (عرفات ) و سوگند به شتران تند رونده كه حاجيان را براى رمى جمره در منى حركت مى دهند) اگر عهد و وصيت پيامبر (ص ) نبود، قطعا مخالفان را در كانال هلاكت مى افكندم ، و رگبارهاى صاعقه هاى مرگ را به سوى آنها مى فرستادم ، و آنها به زودى معنى سخنم را خواهند دريافت *))*(168)
142 - غربت على (ع )
بعد از جنايت بين در و ديوار قنفذ ملعون با همراهانش بدون اجازه به خانه على هجوم آوردند. على (ع ) سراغ شمشيرش رفت ، ولى آنان زودتر به طرف شمشير آن حضرت رفتند، و با عده زيادشان بر سر او ريختند. عده اى شمشيرها را بدست گرفتند و بر آن حضرت حمله ور شدند و او را گرفتند و بر گردن وى طنابى (سياه ) انداختند. و بنا بر نقلى دست على (ع ) را نيز با طناب بستند.(169) هنگامى كه على (ع ) را دست و گردن بسته به سوى مسجد براى اخذ بيعت مى بردند، حضرت زهرا (س )، جلوى در خانه بين مردم و اميرالمؤ منين مانع شد. قنفذ ملعون با تازيانه به آن حضرت زد.به طورى كه وقتى از دنيا رفت بر دو بازويش از زدن تازيانه اثر مثل دستبند بر جاى مانده بود، سپس على (ع ) را بردند و به شدت او را مى كشيدند.سلمان گويد: قنفذ كه خدا او را لعنت كند فاطمه (س ) را با تازيانه زد آن هنگام كه خود را بين او و شوهرش قرار داد، و عمر پيغام فرستاد كه اگر بين تو و او مانع شد او را بزن ! قنفذ او را به سمت چهارچوب در خانه اش كشانيد و در را فشار داد، به طورى كه استخوانى از پهلويش شكست و جنينى سقط كرد، و همچنان در بستر بود تا در اثر همان شهيد شد*))*.(170)
143 - عتاب پيامبر (ص ) به ابوبكر
چون ابوبكر از اميرالمؤ منين (ع ) غصب خلافت كرد، حضرت به او گفت كه : آيا رسول خدا تو را امر نكرد كه مرا اطاعت كنى ؟ آن ملعون گفت : نه و اگر مرا امر مى كرد مى كردم ، حضرت فرمود: الحال اگر پيغمبر را ببينى و تو را امر كند به اطاعت من آيا خواهى كرد؟ گفت : آرى ، حضرت فرمود: با من بيا به سوى مسجد قبا.چون به مسجد قبا رسيدند، ابوبكر ديد كه حضرت رسول (ص ) ايستاده است و نماز مى كند. چون از نماز فارغ شد،