100 - سيلى زدن به فاطمه زهرا (س ) - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

كند...*))*(108)

100 - سيلى زدن به فاطمه زهرا (س )

هجوم عمر، و قنفذ و خالد بن وليد و سيلى زدن عمر به گونه زهرا (س ) چنان كه گوشواره اش از زير مقنعه ديده شد، و فاطمه (س ) بلند مى گريست و مى گفت :

*((*وا ابتاه ، وا رسول اللّه (ص )، دخترت فاطمه (س ) تكذيب مى شود، او را مى زنند و فرزندش در شكمش كشته مى شود*))*.

و بيرون آمدن اميرالمؤ منين (ع ) از خانه با چشمانى سرخ و سر برهنه كه جامه اش را براى فاطمه (س ) انداخت و او را به سينه اش چسباند و به فاطمه (س ) گفت : دختر رسول خدا (ص )! مى دانى كه خداوند پدرت را براى عالميان رسول رحمت فرستاد...

سپس گفت : اى پسر خطاب ! واى بر تو از امروزت ، و پس از آن ، و روزگارى كه در پى آن خواهد آمد، پيش از آن كه شمشيرم را بكشم و باقيمانده امت را از بين ببرم ، از خانه بيرون شو.(109)

101 - فاطمه (س ) در پشت درب

در كتاب سليم بن قيس : *((*به در خانه على (ع ) رسيد. فاطمه (س ) پشت در نشسته بود. عمر آمد و در را زد و ندا داد: پسر ابى طالب ! در را باز كن .

فاطمه (س ) گفت : عمر! با ما چه كار دارى ؟ چرا ما را به حال خودمان رها نمى كنى ؟ گفت : در را باز كن و الا آن را به رويتان آتش مى زنيم ... سپس در را آتش ‍ زد. عمر در را به داخل فشار داد.

فاطمه (س ) به طرفش آمد و فرياد كشيد: پدر!...*))*(110) عمر: *((*لگدى به در زدم . فاطمه (س ) شكمش را به در چسبانده بود و مانع آن مى شد... در را به داخل راندم و وارد شدم . فاطمه (س ) به گونه اى به طرفم آمد كه جلوى چشمانم را گرفت ...*))*(111) عمر: *((*چون به جلوى در رسيدم ، فاطمه (س ) به محض ديدن آنها در را به رويشان بست و شك نداشت كه كسى بدون اجازه اش بر او وارد نخواهد شد. عمر لگدى به در كوبيد و آن را كه از چوب خرما بود شكست . سپس وارد شدند*))*(112) زهرا (س ): *((*و آتش آوردند كه خانه و ما را آتش زنند. پس به پشت در تكيه دادم و آنان را به خداوند قسم ...*))*(113) عمر: *((*فاطمه (س ) با دست هايش در را گرفته بود تا مرا از باز كردن آن باز دارد. پس دوباره تلاش كردم .

اما نتوانستم . پس با تازيانه به دست هايش زدم . چنانكه دردش گرفت ... لگدى به در كوبيدم . فاطمه (س ) شكمش را به در چسبانده بود تا آن را نگه دارد... در را به داخل راندم و وارد شدم . فاطمه (س ) به گونه اى به طرفم آمد كه جلو چشمانم را گرفت . يك سيلى از روى روبند به گونه هايش زدم ، گوشواره اش كنده شد و به زمين افتاد. على (ع ) بيرون آمد. چون احساس كردم كه مى آيد، به سرعت به بيرون خانه دويدم و به خالد، و قنفذ، و همراهانشان گفتم : از خطر عظيمى نجات يافتم و عده كثيرى جمع كردم ، نه براى اينكه شمارشان از على (ع ) بيشتر شود، بلكه بدان جهت كه قلبم بدان تقويت شود، آمدم و على (ع ) را كه در محاصره بود، از خانه اش بيرون آوردم ...*))*(114)

102 - شهيد شدن محسن زهرا (س )

عمر، و خالد بن وليد، قنفذ و عبدالرحمن بن ابى بكر بيرون رفتند، و راه خود را در پيش گرفتند. على (ع ) فرياد كشيد: اى فضّه ! بانويت ، همچون زنان قبيله ، او را تيماردار كه در اثر لگد، و اصابت در به شكمش ، درد زايمان او را در برگرفته است .

سپس محسن را سقط كرد.

اميرالمؤ منين (ع ) گفت : او به جدش رسول خدا (ص ) ملحق شد و به او شكايت خواهد كرد...

محسن مى آيد، خديجه دختر خويلد، و فاطمه دختر اسد مادر اميرالمؤ منين (ع ) او را مى آوردند، آنان

/ 185