113 - اتمام حجت بر ابوبكر در القاب ادعايى - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

عنوان اميرمؤ منان بر من سلام كند، و او يكى از هفت نفر است كه از طرف پيامبر به اين كار ماءمور شدند، او رفيقش (عمر) در ميان هفت نفر از رسول خدا (ص ) پرسيدند: آيا دستور از طرف خدا و رسولش ‍ است ؟!

پيامبر (ص ) فرمود: *((*نعم حقا من اللّه و رسوله انّه اميرالمؤ منين و سيد المسلمين و صاحب لواء الغر المحجلين يقعده اللّه عزّوجلّ يوم القيامة على الصراط فيدخل اوليائه الجنّة و اعدائه النّار. *((*آرى ، از طرف خدا و رسولش حق است كه على (ع ) اميرمؤ منان و سرور مسلمين و پرچمدار افراد درخشنده و نورانى مى باشد، خداوند در روز قيامت ، او را بر *((*پل صراط*))* مى نشاند، و آن حضرت دوستان خود را به سوى بهشت ، و دشمنانش را به سوى دوزخ روانه مى كند*))*.

113 - اتمام حجت بر ابوبكر در القاب ادعايى

عمر به ابوبكر گفت : سراغ على (ع ) بفرست كه بيايد بيعت كند، و تا او بيعت نكند ما صاحب مقامى نيستيم ، و اگر بيعت كند از جهت او آسوده مى شويم .

ابوبكر (كسى را) نزد على (ع ) فرستاد كه : *((*خليفه پيامبر (ص ) را جواب بده *))*! فرستاده ابوبكر نزد حضرت آمد و مطلب را عرض كرد. حضرت فرمود: *((*سبحان اللّه ، چه زود بر پيامبر (ص ) دروغ بستيد! او و آنان كه اطراف او هستند مى دانند كه خدا و رسولش غير مرا خليفه قرار نداده اند*))*. فرستاده آمد و آنچه حضرت فرموده بود رسانيد.

(ابوبكر) گفت : برو به او بگو: *((*اميرالمؤ منين ابوبكر را جواب بده *))*! او هم آمد و آنچه گفته بود به حضرت خبر داد. على (ع ) فرمود: *((*سبحان اللّه ، به خدا قسم زمانى طولانى نگذشته است كه فراموش شود. به خدا قسم او مى داند كه اين نام (اميرالمؤ منين ) جز براى من صلاحيت ندارد. پيامبر (ص ) به او كه هفتمى در ميان هفت نفر بود امر كرد كه به عنوان اميرالمؤ منين بر من سلام كردند. او و رفيقش عمر از ميان هفت نفر سؤ ال كردند و گفتند: آيا حقى از جانب خدا و رسولش است ؟ پيامبر (ص ) به آن دو فرمود: آرى حق است ، حقى از جانب خدا و رسولش كه او اميرمؤ منان و آقاى مسلمانان و صاحب پرچم سفيد پيشينيان شناخته شده است .

خداوند عزّوجلّ او را در روز قيامت بر كنار صراط مى نشاند و او دوستانش را به بهشت و دشمنانش را به جهنم وارد مى كند*))*.

فرستاده ابوبكر رفت و آنچه حضرت فرموده بود به او خبر داد. سلمان مى گويد: آن روز را هم درباره او سكوت كردند.

شب هنگام كه شد على (ع ) حضرت زهرا (س ) را بر چهار پايى سوار كرد و دست دو پسرش امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) را گرفت ، و احدى از اصحاب پيامبر (ص ) را باقى نگذاشت ، مگر آن كه در منزلشان نزد آنان رفت ، و حق خود را براى آنان يادآورد شد و آنان را به يارى خويش فرا خواند. ولى هيچ كس جز ما چهار نفر او را اجابت نكرد. ما سرهايمان را تراشيديم و يارى خود را مبذل داشتيم ، و زبير در ياريش از همه ما شدت بيشترى داشت .(130)

114 - حمله خانه على (ع )

وقتى على (ع ) خوار كردن مردم و ترك يارى او را، و متحد شدنشان با ابوبكر و اطاعت و تعظيمشان نسبت به او را ديد، خانه نشينى اختيار كرد.

عمر به ابوبكر گفت : چه مانعى وجود دارد كه سراغ على نمى فرستى تا بيعت كند؟ چرا كه همه جز او و اين چهار نفر بيعت كرده اند.

ابوبكر در ميان آن دو نرم خوتر و سازشكارتر و زرنگ تر و دورانديش تر بود، و ديگرى (عمر) تندخوتر و غليظتر و خشن تر بود. ابوبكر گفت : چه كسى را سراغ او بفرستيم ؟ عمر گفت : قنفذ را مى فرستيم . او مردى تندخو و غليظ و خشن و از آزادشدگان است .

ابوبكر، قنفذ را نزد اميرالمؤ منين (ع ) فرستاد و عده اى كمك نيز به همراهش قرار داد. او آمد تا در خانه حضرت و اجازه ورود خواست ، ولى حضرت به آنان اجازه نداد. اصحاب قنفذ به نزد ابوبكر و عمر برگشتند در حالى كه آنان در مسجد نشسته بودند و مردم اطراف آن دو بودند و گفتند: به ما اجازه داده نشد.

/ 185