سخنان نورانى فاطمه (س ) در دفاع از على (ع ) رودهاى خروشانى از حماسه و مقاومت در دلهاى مردم ايجاد كرد. آن حضرت به زنان انصار كه براى عيادت از او به خانه اش آمده بودند و از وى پرسيدند: اى دختر رسول خدا (ص )! چگونه اى ؟ فرمود: *((*اينان خلافت را پايه هاى رسالت و قواعد نبوت و مهبط روح الامين دور كردند و با آن امور دنيايى و آخرتى خويش را درمان نمودند. هشداريد كه اين خسارتى آشكار است *))*.آن حضرت مى فرمود: *((*چه شده كه از ابوالحسن انتقام مى گيرند؟! به خدا سوگند جز به خاطر سختى شمشير و استوار قدمى و زخمهاى كارى اش در ميدان جنگ و دلير مردى و شجاعت او در راه خدا به كين خواهى او برنخاسته اند.*))* *((*به خداى سوگند! پرهاى كوتاه را به جاى شاهپرها و ناقص را به جاى كامل گرفتند. پس سرنگون باد مردمى كه پنداشتند بهترين كار را كردند در حالى كه اينان تباهكارند و خود در نمى يابند. واى بر آنان ! آيا آن كسى كه به حق ، راهنمايى مى كند سزاوار پيروى است يا آن كه خود به حق راه نمى برد و بايد مورد هدايت قرار گيرد. پس شما را چه مى شود؟ چگونه داورى مى كنيد؟*))*(140)
123 - چگونگى دست گذاردن ابوبكر بر دست على (ع )
عدى بن حاتم (از اصحاب رسول خدا (ص ) و از ياران على (ع ) مى گويد: سوگند به خداى دلم براى هيچ كس آنگونه نسوخت كه براى على (ع ) سوخت ، آن گاه كه دامن و گريبانش را گرفتند و او را به سوى مسجد كشاندند، و به او گفتند: با ابوبكر بيعت كن .او فرمود: *((*اگر بيعت نكنم چه مى شود؟*))* در پاسخ گفتند: گردنت را مى زنيم ، على (ع ) سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : *((*خدايا! من تو را به گواهى مى گيرم ، اين قوم آمدند تا مرا به قتل برسانند، با اين كه من بنده خدا و برادر رسول رسول خدا (ص ) هستم .*))* باز آنها به على (ع ) گفتند: دستت را براى بيعت دراز كن !آن حضرت ، اطاعت نكرد، آنها به اجبار دست آنحضرت را گرفتند و كشيدند، آن بزرگوار سر انگشتانش را خم كرد، همه حاضران هر چه توان داشتند به كار بردند تا دست او را بگشايند، ولى نتوانستند، سرانجام دست ابوبكر را پيش كشيدند و به دست بسته (و مشت شده ) على (ع ) ماليدند در حالى كه آن حضرت به قبر رسول خدا (ص ) متوجه شده و مى فرمود:يابن ام ان القوم استضعفونى و كادوا يقتلوننى .*((*اى پسر مادرم ، قوم مرا تضعيف كردند و نزديك بود مرا بكشند*))*.(141) روايت كننده مى گويد: حضرت على (ع ) ابوبكر را مخاطب قرار داد و اين دو شعر را خواند:
فان كنت بالشورى ملكت امورهم و ان كنت بالقربى حججت خصيمهم فغيرك اولى بالنبى و اقرب
فكيف بهذا و المشيرون غيب فغيرك اولى بالنبى و اقرب فغيرك اولى بالنبى و اقرب
*((*اگر تو از طريق شورى زمامدار امور مردم شدى ، اين چه شورايى است كه در آن ، طرفهاى مشورت (امثال من ) غايب بودند، و اگر از طريق خويشاوندى ، استدلال كردى ، ديگران از تو نزديكترند*))*.