على بن ابى طالب (ع ) فرمودند: نيم روزى در شدت گرما عثمان كسى پيش من فرستاد، جامه پوشيدم و پيش او رفتم ، به حجره اش كه وارد شدم او روى تخت چوبى خود نشسته بود و چوب دستى در دست داشت و پيش او اموال بسيارى بود؛ دو انبان انباشته از سيم و زر، به من گفت : هان هر چه مى خواهى از اين اموال بردار تا شكمت سير و پر شود كه مرا آتش زده اى .گفتم : پيوند خويشاوندى ات پيوسته باد. اگر اين مال را به ارث برده باشى يا كسى به تو عطا كرده باشد يا از راه بازرگانى به دست آورده باشى من مى توانم دو حالت داشته باشم : بگيرم و سپاسگزارى كنم يا آن كه خود را به زحمت و كوشش وادارم و بى نياز گردم ، و اگر از اموال خداوند است و در آن سهم مسلمانان و يتيمان و درماندگان باشد، به خدا سوگند كه نه تو حق دارى به من عطا كنى و نه مرا حقى است كه آن را بگيرم .عثمان گفت : به خدا سوگند، جز اين نيست كه فقط قصد خوددارى و سركشى دارى .سپس برخاست و با چوب دستى خود به سوى من آمد و مرا زد و به خدا سوگند كه من دستش را نگرفتم تا آنچه خواست زد، جامه خود را پوشيدم و به خانه ام برگشتم و گفتم : خداوند حاكم ميان من و تو باشد اگر ديگر تو را امر به معروف يا نهى از منكر كنم .(206)
167 - طرح توطئه براى قتل على (ع )
علامه طبرسى در كتاب احتجاج به نقل از امام صادق (ع ) مى گويد كه امام صادق (ع ) فرمود:ابوبكر پس از احتجاج على (ع )، از مسجد به سوى خانه خود بازگشت ، سپس براى عمر بن خطاب پيام فرستاد و او را طلبيد، عمر نزد ابوبكر آمد، و بين ابوبكر و عمر چنين گفتگو شد:ابوبكر: ديدى كه گفتگوى ما با على (ع ) امروز چگونه پايان يافت ؟ اگر در روز ديگرى با او چنين برخوردى داشته باشيم ، مسلما امور ما متزلزل شده و اساس حكومت ما سست خواهد شد، راءى شما در اين خصوص چيست ؟ عمر: نظر من اين است كه دستور قتل او را صادر كنيم .ابوبكر: چگونه و توسط چه كسى ؟ عمر: خالد بن وليد، براى اين كار مناسب است .آن گاه آن دو نفر، به دنبال خالد فرستادند و خالد نزد آنها آمد، آنها به او گفتند: مى خواهيم تو را براى يك امر بزرگ ماءمور كنيم !خالد: احملونى على ما شئتم و لو على قتل على بن ابيطالب : *((*هر چه مى خواهيد مرا به آن تكليف كنيد، گر چه قتل على (ع ) باشد آماده ام *))*.ابوبكر و عمر: نظر ما همين است .خالد: هر گونه كه تصويب كنيد انجام مى دهم ، چگونه او را بكشم ؟ ابوبكر: در مسجد حاضر شو، و در نماز جماعت كنار على (ع ) بنشين و با او نماز بخوان ، وقتى كه من (كه امام جماعت هستم ) سلام آخر نماز را دادم ، برخيز و گردن على (ع ) را بزن !خالد: بسيار خوب ، همين كار را انجام مى دهم .اسماء دختر عميس كه همسر ابوبكر بود (و در باطن از دوستان اهل بيت ) اين سخن را شنيد و به كنيز خود گفت :به خانه على (ع ) و فاطمه (س ) برو و سلام مرا به آنها برسان و به على (ع ) بگو:انّ الملا ياتمرون بك ليقتلوك فاخرج انى لك من الناصحين .*((*اين جمعيت براى كشتنت به مشورت نشسته اند، فورا از شهر خارج شو كه من از خيرخواهان توام *))*. (سوره قصص 20).اميرمؤ منان به كنيز فرمود: به اسماء بگو: ان الله يحول بينهم و بين ما يريدون : *((*خداوند بين آنها و مقصودشان ، مانع مى شود*))*. يعنى آنها را بر اين كار موفق نخواهد كرد.سپس على (ع ) از خانه بيرون و به قصد شركت در نماز جماعت به مسجد رفت و در صف نشست ، و خالدين وليد نيز