294 - حالات على (ع ) در شب نوزدهم - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

294 - حالات على (ع ) در شب نوزدهم

از آن همه زنج ها و افسردگى دلش گرفت ، به ويژه از آن بابت كه خود را تنها يافت با قلبى پر از تاءثر آماده مرگ شد. به خصوص از آن بابت كه او زحمات پيامبر و مجاهدان و شهداى اسلام را در معرض هدر و تلف مى ديد.

على متاءثر است از اينكه دوستان وفادارى چون مالك اشتر، محمد بن ابى بكر، سلمان فارسى ، ابوذر، عبدالله خباب و... را از دست داده و برخى از اينان به حيله و نيرنگ كشته شده اند و يا با رنج و تاءسف از دار دنيا رفته اند.

او در ذهن خود خيانتكاران و خائنان را به محاكمه مى كشد و بدكاران را نمى بخشد، به ويژه آنها كه لطماتى بر پيكر اسلام وارد آورده و زحمات رسول خدا(ص ) را ناديده گرفته اند. در پيشگاه خدا به شكايت مى پردازد و...

295 - كمربند شهادت محكم

در شب شهادت حضرت على (ع ) وصفش چنان بود كه گويى مرگ را انتظار مى كشد. مرتب به آسمان و ستاره ها مى نگريست و مى فرمود: به خدا قسم ، دروغ نگفته ام و رسول خدا(ص ) به من دروغ نگفت . كمربند خود را محكم بست و به شعرى بدين گونه تمثل جست :

اشدد حياريمك للموت اى على كمر خود را براى مرگ محكم ببند.

فان الموت لاقيكا زيرا كه مرگ ترا ملاقات خواهد كرد.

ولا تجزع من الموت از مرگ آه و ناله سرمده .

اذا حل بواديكا زيرا مرگ تو را به سر منزل مقصود مى رساند.(و به سراى تو وارد شد).

296 - شب ضربت

ابوصالح حنفى گويد: از على (ع ) شنيدم مى فرمود: رسول خدا را در خواب ديده از پيش آمدها و ناراحتى هايى كه از مردم ديده بودم به حضرت شكايت كردم ، فرمود: يا على گريه مكن . آن گاه فرمود: توجه كن ! چون توجه كردم دو مردى را ديدم كه به زنجير آويخته و سنگ پاره هايى بر سر آنها زده مى شود ابوصالح گويد: فردا به عادت همه روز براى ديدار اميرالمؤ منين رفتم در بازار قصاب ها خبر شهادت على (ع ) را شنيدم .(347)

297 - نايل آمدن به وصال محبوب

حسن بصرى روايت كرده كه : على (ع ) در شب نوزدهم بيدار و آن شب را بر خلاف عادت به مسجد نرفت ، دخترش ام كلثوم پرسيد: چرا امشب را بيدار مانده اى ؟ فرمود: براى آن كه اگر بامداد ظاهر شود كشته خواهم شد. ابن نباح در آن هنگام آمده و حضرت را به نماز دعوت كرد، على (ع ) اندكى رفت و برگشت ، ام كلثوم عرض كرد: جعده را بفرما تا با مردم نماز بخواند. حضرت فرمود: آرى بگوييد او با مردم نماز بخواند آن گاه دقتى كرده فرمود: نه چاره از مرگ نيست و نمى توان از چنگ آن فرار كرد.

على (ع ) در همان وقت به مسجد وارد شد و ابن ملجم كه تمام شب را بيدار مانده و منتظر ورود على (ع ) بود از نسيم سحرى خوابش برده بود؛ على (ع ) با پاى خود او را بيدار كرده فرمود: بر خيز موقع نماز رسيده او هم از جا برخاست و كار على را تمام كرد.

298 - كمر بند از بهر مرگ اى على

در حديث آمده على (ع ) در شب نوزدهم بيدار بود و مكرر از اطاق خود بيرون مى آمد و به طرف آسمان متوجه مى شد و مى فرمود: سوگند به خدا تا به حال دروغ نگفته ام و دروغ هم به من اطلاع نداده اند، امشب همان شبى است كه بايد به وصال محبوب نايل گردم آن گاه ، به خوابگاه خود برگشت ، چون بامداد دميد كمر بند خود را

/ 185