51 - كينه معاويه - س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌ - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

برادر پيغمبر چنين بگويد *((*لم لا يشتمك مروان اذ شتمته فواللّه ما انت عندى با فضل منه *))* چرا مروان بهتر نيستى . يا جايز است به اين گونه سخنان با او روبه رو شود؟ و اللّه يا اباالحسن ما ادرى اشتهى موتك ام اشتهى حياتك فواللّه لئن مت احب ان ابقى بعدك لغيرك لانى لااجد منك خلقا و لئن بقيت لا اعدم طاغيا يتخذك سلما و عضدا و يعدك كهفا و ملجئا يمنعنى منه الا مكانه منك فانا منك كالا بن العاق من ابيه ان مات فجعه و ان عاش عقه (53) يا به اين سخن با او عتاب نمايد *((*(ما انت افضل من عمار و ما امنت اقل استحقاقا ام بقوله انك احق بالنفى من عمار*))*. تو از اعمار بهتر نيستى و كمتر از او استحقاق كيفر ندرارى يا سخن ديگرش كه به مولى گفت : تو از عمار به تبعيد شدن سزاوارترى .

بعد از تمام اين خطاب هاى درشت او را از مدينه بيرون و از آشيانه و خانه اش خارج كرد. على (ع ) را چندين مرتبه به ينبع تبعيد نمود. به ابن عباس مى گفت (قل له فليخرج الى ملك بالينبع ما اغتم به و لا يغتم بى ) به على بگو برود به ملك خودش در ينبع نه من از دست او ناراحت و نه او از دست من آزرده باشد.(54)

51 - كينه معاويه

معاويه روزى براى ابوالاسود دئلى هديه اى فرستاد كه مقدارى از آن حلوا بود، منظورش از فرستادن هديه اين بود كه دل آنها به دست آورد و قلبشان را از محبت على (ع ) خالى كند. ابوالاسود دختركى پنج يا شش ‍ ساله داشت پيش پدر آمد، همين كه چشمش به حلوا افتاد لقمه اى از آن برداشته در دهان گذاشت .

ابوالاسود گفت : دختركم ! بينداز اين غذا زهرى است ، معاويه مى خواهد به وسيله حلوا ما را فريب دهد و از اميرالمؤ منين (ع ) دور كند، محبت ائمه (ع ) را از قلب ما خارج نمايد. دخترك گفت : (قبحه الله يخدعنا عن السيد المطهر باشهد المزعفر تبا لمرسله و آكله ) خدا صورتش را زشت كند. مى خواهد ما را از سيد پاك و بزرگوار به وسيله حلوايى شيرين و زعفران دار بفريبد. مرگ بر فرستنده و خورنده اين حلوا باد. آن قدر دست در گلو برد و خود را رنج داد تا آن چه خورده بود قى كرد، آن گاه كه خود را پاك از آلودگى حلوا يافت اين شعر را سرود:

ابا لشهد المزعفر يا بن هند نبيع عليك احسابا و دينا معاذ الله كيف يكون هذا و مولانا اميرالمؤ منينا(55)

52 - دو معجزه تكان دهنده

مسعودى در ادامه سخن مى گويد: سپس بعد از چند روز، حضرت على (ع ) يكى از آن افراد (ابوبكر) را ديد و او را به ياد خدا آورد، و ايام خدا را به ياد او انداخت ، و به او فرمود: *((*آيا مى خواهى بين تو و پيامبر(ص ) جمع كنم ، تا تو را امر و نهى كند!*))*.

او گفت : آرى ، با هم به سوى مسجد قبا رفتند، رسول خدا(ص ) را به او نشان داد كه در مسجد نشسته بود، رسول خدا(ص ) به او فرمود: *((*اى فلانى ! اين گونه با من پيمان بسته اى كه امر رهبرى را به على (ع ) واگذار كنى ، اميرالمؤ منان ، على (ع ) است !*))*.

او همراه على (ع ) بازگشت ، و تصميم گرفت كه امر خلافت را به على (ع ) تسليم نمايد، ولى رفيقش نگذاشت ! و گفت : اين سحر آشكار است و جادوى معروف بنى هاشم است ، مگر فراموش كرده اى كه من و تو در نزد ابن ابى كبشه (پيامبر) بوديم به دو درخت امر كرد، آنها به هم چسبيدند، و در پشت آن درخت ها قضاى حاجت كرد، سپس به آن درخت ها امر كرد و آنها از همديگر جدا شدند و به حال اول بازگشتند؟!!

ابوبكر پاسخ داد: اكنون كه تو اين جريان را به ياد من آوردى ، من نيز به ياد جريان ديگرى افتادم و آن اين كه : من و او (پيامبر(ص *))* در غار (ثور) پنهان شده بودم ، او دستش را به صورتم كشيد، سپس با پاى خود اشاره كرد، دريايى را به من نشان داد، سپس جعفر (طيار) و اصحابش را به من نشان داد كه سوار بر كشتى هستند و در دريا سير مى كنند!

/ 185