ابو عثمان نهدى از على بن ابى طالب (ع ) روايت كرده كه فرموده : با رسول خدا (ص ) از باغى مى گذشتيم كه من گفتم :اى رسول خدا، اين باغ چه زيباست !فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است ؛ تا به هفت باغ و به روايت احمد بن زهير نه باغ گذشتيم و من همان سخن را تكرار كردم و پيامبر هم مى فرمود: تو را در بهشت بهتر از آن است . آن گاه رسول خدا (ص ) مرا در آغوش كشيد و گريست .گفتم ،اى رسول خدا، علت گريه شما چيست ؟ فرمود: كينه هايى كه براى حكومت پس از من ، از تو در سينه هايى مردانى نهفته است كه بر تو آشكار نمى كنند.گفتم : آيا در آن هنگام دين من در سلامت است ؟ فرمود: آرى تو در سلامت است . (59)
56 - ملاقات با برادر
عقيل به حضور على (ع ) آمد، على (ع ) را نگران ديد، پرسيد: چرا گريه مى كنى ؟ خداوند چشم هاى تو را نگرياند.حضرت على (ع ) در پاسخ فرمود: برادرم ! سوگند به خدا گريه ام در مورد قريش و طرفداران آنها است كه راه گمراهى را پيمودند و از حق روى برتافتند، و به فساد و جهالت خود بازگشتند، و به وادى اختلاف و نفاق و در بيابان سرگردانى افتادند، و براى جنگيدن با من همدست شدند، چنان كه قبلا براى جنگيدن با رسول خدا (ص ) همدست گشتند، خداوند آنها را به مجازات برساند كه رشته قرابت با مرا پاره كردند و حاكميت پسر عمويم پيامبر(ص ) را از دست ما بيرون بردند، آن گاه بلند گريه كرد و فرمود: انا لله و انا اليه راجعون و اين اشعار را به عنوان تمثيل خواند:فان تسلينى كيف انت فاننى صبور على ريب الزمان صليب يعز على ان ترى بى كابة فيشمت عاد اويساء حبيب *((*اگر از حال من بپرسى كه چگونه اى ؟، مى گويم : در سختى هاى روزگار صبر مى كنم و در دشوارى ها به سر مى برم ، بر من سخت است كه آثار اندوه در من ديده شود تا دشمن شادى كند و دوست ناراحت شود.(60)
57 - درد دل حضرت امير (ع ) با چاه
ميثم مى گويد: شبى از شب ها على (ع ) مرا با خود از كوفه بيرون برد تا رسيديم به بيابانى آن جا خطى كشيد و به من فرمود: از اين خط تجاوز نكن ، مرا گذاشت و خود رفت . آن شب شب تاريكى بود. من با خود گفتم . عجيب ، مولاى خودم را در اين بيابان تنها گذاشتم با آن كه او دشمنى زيادى دارد به خدا قسم كه دنبال او خواهم رفت تا از او باخبر باشم . پس به جستجوى آن حضرت پرداختم . او را در حالى يافتم كه سر خود را تا نصف