س‍وگ‍ن‍ام‍ه‌ ام‍ام‌ ع‍ل‍ی‌ (ع‍ل‍ی‍ه‌ال‍س‍لام)‌

عباس عزیزی

نسخه متنی -صفحه : 185/ 35
نمايش فراداده

آن حضرت ، همه را بر من آشكار ساخت و تا توانست بر من ستم كرد...

قريش چه از جان من مى خواهد؟ اگر خونى از آنها ريخته ام به امر خدا و فرمان رسولش بوده است . آيا پاداش كسى كه در اطاعت خدا و رسول او (ص ) بوده است ، بايد چنين داده شود؟!

... قريش ، دنيا را به نام ما خورد و بر گرده ما سوار شد!

شگفتا از اسمى بدان پايه از حرمت و عظمت و مسمّايى بدين حدّ از خوارى و خفّت !.(91)

87 - بى علاقگى به ولايت و فرمانروايى

به خدا سوگند! من نه به خلافت رغبتى داشتم و نه به ولايت و زمامدارى بر شما علاقه اى . ولى شما مرا به پذيرفتن آن دعوت كرديد و آن را به من تحميل نموديد. آنگاه كه حكومت و زمامدارى به من رسيد، به كتاب خدا نظر انداختم و به دستورى كه داده و ما را در حكم كردن بدان امر فرموده بود متابعت كردم . به سنت و روش پيامبر(ص ) توجه نموده به آن اقتدا نمودم ، و نيازى به حكم و راءى شما و ديگران پيدا نكردم . هنوز حكمى پيش نيامده كه آن را ندانم و نياز به مشورت شما و برادران مسلمان خود پيدا كنم . اگر چنين پيشامدى مى شد از شما و ديگران روى گردان نبودم !.(92)

88 - شكوه هاى امام از ابوبكر و عمر

كسى كه پس از پيامبر خدا (ص ) زمام امور را بر كف گرفت ، هر روز كه مرا مى ديد زبان به معذرت خواهى مى گشود و از من عذرخواهى مى كرد و مسؤ ليت غصب حق من و شكستن بيعت را به گردن ديگرى مى انداخت و از من حلاليت مى طلبيد.

من پيش خود مى گفتم : دوران چند روزه رياست او كه سپرى گشت ، (خود به خود) حقى كه خداوند براى من قرار داده است به سهولت به من باز خواهد گشت ، بى آن كه در اسلام نوپا، اسلامى كه به عهد جاهليت نزديك است (و خطر ارتداد آن را تهديد مى كند) رخنه و شكاف ايجاد گردد و بى آن كه من بستر نزاع را گسترده باشم و اين و آن را به منازعه كشانده باشم تا در نتيجه يكى به حمايت از من و ديگرى به مخالفت با من پردازد و گفتگوها از دايره سخن به ميدان كشيده شود، به ويژه آن كه شمارى از خاصّان ياران پيامبر صلى الله عليه و آله و سلم كه من آنها را به خوبى و ديانت مى شناختم آشكارا و نهان پشتيبانى كرده بودند و به من پيشنهاد حمايت داده بودند تا برخيزم و حق خود را باز ستانم . اما هر بار من آنها را به صبر و آرامش فرا مى خواندم و اميد بازگشت حق خويش را بدون جنگ و خونريزى به آنها نويد مى دادم ...

... تا اين كه عمر او به سر آمد. اگر روابط مخصوص او با عمر نبود و از پيش با هم تبانى نكرده بودند گمان نمى كنم كه ابوبكر آن را از من دريغ مى داشت ، چه اين كه او گفتار رسول گرامى (ص ) را آنگاه كه من و خالد بن وليد را رهسپار يمن كرده بود، خطاب به *((*بريده اسلمى *))* شنيده بود و به ياد داشت . آن روز پيامبر(ص ) به ما فرمود:

*((*اگر ميان شما جدايى افتاد پس هر كس آنچه به نظرش مى رسد و آن را صحيح مى داند عمل كند. و اگر با هم مجتمع بوديد پس آن چه عملى مى گويد برگزينيد و به راءى او عمل كنيد... او ولى شما و سرپرست شما پس از من خواهد بود.*))* اين سخن پيامبر خدا (ص ) را هم ابوبكر و هم عمر شنيده بودند. اين هم بريده كه هم اكنون زنده است (مى توانيد از او بپرسيد).

اما او چنين نكرد بلكه همين كه نشانه هاى مرگ را در خود مشاهده كرد كسى را نزد عمر فرستاد و او را عهده دار ولايت و خلافت كرد.

... جاى بسى حيرت و شگفت است از كسى كه در زمان حيات خود، بارها فسخ بيعت را از مردم درخواست نموده و گفته است : (اقيلونى فلست بخيركم و علىّ فيكم ) حال چگونه است كه در واپسين دم زندگانى خود، خلافت را به رفيقش مى سپارد؟!(93)