كنند و بخورند! با ديدن اين صحنه گريه ام گرفت ، آمدم پايين ، مقدارى مس و مفراغ از منزل برداشتم ، بردم زير بازارچه فروختم و قدرى دم پختك تهيه كردم . برادرم قاسم خان - كه شخص پولدارى بود - رسيد، ديد خيلى ناراحتم ، از علت ناراحتى سؤ ال كرد، جريان را گفتم . قاسم خان كه اين ماجرا را شنيد گفت : چه مى گويى ؟ شيخ رجبعلى را در بازار ديدم كه صد تا بليط چلوكباب ميان مردم تقسيم مى كند! چراغى كه به خانه رواست ، مسجد حرام است ، اين مرد كى مى خواهد...، درست است كه عابد و زاهد است ، ولى كارش درست نيست !
با شنيدن اين حرف ها ناراحتى من بيشتر شد. شب كه شيخ به خانه آمد، با او برخورد كردم كه چرا... و با ناراحتى خوابيدم . نيمه هاى شب ناگاه متوجه شدم كه مرا صدا مى زنند كه بلند شو. بلند شدم ، ديدم مولا اميرالمؤ منين (ع ) است كه ضمن معرفى خود فرمود: (( او بچه هاى مردم را نگه داشته ، ما هم بچه هاى تو را!
هر وقت بچه هايت از گرسنگى مردند، حرف بزن ! )) (299)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
درباره ملا حسين كاشفى بيهقى سبزوارى آمده است كه : چون خواهر ملا عبدالرحمن جامى را به ازدواج خود در آورد، مردم سبزوار كه شيعيان متعصبى بودند به او بدگمان شدند. لذا روزى كه در مسجد جامع سبزوار بر بالاى منبر به موعظه مشغول بود، پيرمردى از شيعيان سبزوار عصا در دست گرفته و كنار منبر او ايستاد، منتظر او بود سؤ الى از ملا حسين كند تا شيعه و سنى بودن او مشخص شود. در اين موقع ملا حسين در ادامه سخنرانى خود گفت : جبرييل دوازده هزار مرتبه بر پيامبر نازل شد! پيرمرد وقتى اين سخن را شنيد، فرصت يافته و به ملا حسين گفت : جبرييل بر امير مؤ منان على (ع ) چند بار نازل شد؟ ملا حسين چون مى دانست مردم سبزوار به او شك دارند، لذا متحير ماند كه چه جوابى دهد؟ اگر بگويد كه اصلا جبرييل بر على (ع ) نازل نشد كه سبزواريان نسبت سنى بودن به او خواهند بست ، و اگر بگويد جبرييل بر على (ع ) نازل شده است كه به ظاهر دروغ گفته است ! ناگهان به ذهنش آمد و گفت : جبرييل بيست و چهار هزار مرتبه بر على (ع ) نازل شده !
پيرمرد سبزوارى گفت : آيا بر اين حرفت دليل دارى و يا براى خوشامد من اين مطلب را مى گويى ؟ ملاحسين گفت : دليل آن اين است كه پيامبر(ص ) فرمود: (( من شهر علمم و على دروازه آن است )) . در اين دوازده هزار بار كه جبرييل بر پيامبر نازل شد، مجبور بود كه از دروازه وارد شود و بر على هم نازل شود و موقع خروج هم مجبور بود از دروازه خارج شود و باز بر على نازل شود، كه جميعا بيست و چهار هزار مرتبه مى شود! مردم با اين سخن با او گمان خير بردند.(300)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
مرحوم سيد جمال الدين گلپايگانى در خاطرات خود نقل كرده كه : يك وقت بسيار بدهكار شده بودم . مدتى به حرم حضرت امير(ع ) مى رفتم و براى پرداخت قرض هايم ، دعا مى كردم ، ولى فرجى نشد.
روزى به همسرم گفتم : شما برويد حرم و براى اداى قرض هايمان دعا كنيد، شايد خداوند مى خواهد دعاى شما را اجابت كند.
ايشان به حرم رفتند. پس از مدتى برگشتند با پاى برهنه و خيلى ناراحت گفت : كفش هايم را هم از دست دادم !
خيلى ناراحت شدم ، بلند شدم و عبا را بر سر كشيدم و به حرم مشرف شدم . مختصرى زيارت نامه خواندم و شروع به عرض حال كردم به حضرت ، از حرم آمدم بيرون . در حرم ، شخص ناشناسى ، پول زيادى به من داد، اين پول به حدى بود كه قرض هايم را پرداخت كردم تا مدتى هم براى مخارج روزانه ، از آن استفاده كرم .(301)
بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ
از يكى از سادات و علماى نجف نقل شده كه اجاره خانه اش مدتى تاءخير افتاده بود. صاحب خانه هر روز فشار مى آورد كه اگر تا فردا وجه الاءجاره تاءخير افتاده را پرداخت نكنى ، اثاثيه ات را به كوچه خواهم ريخت . اين مرد عالم با حالت افسرده به حرم اميرالمؤ منين (ع ) مشرف شده و به آن حضرت متوسل مى شود و در آن حال به خواب مى رود. در عالم خواب حضرت على (ع ) را مى بيند كه از او سؤ ال مى كند: چرا ناراحتى ؟ سيد