262- اعطاى طعام غيبى - 320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) نسخه متنی

اینجــــا یک کتابخانه دیجیتالی است

با بیش از 100000 منبع الکترونیکی رایگان به زبان فارسی ، عربی و انگلیسی

320 [س‍ی‍ص‍د و ب‍ی‍س‍ت‌] داس‍ت‍ان‌ از م‍ع‍ج‍زات‌ و ک‍رام‍ات‌ ام‍ی‍رال‍م‍ؤم‍ن‍ی‍ن‌ ع‍ل‍ی‌ (علیه السلام) - نسخه متنی

عباس عزیزی

| نمايش فراداده ، افزودن یک نقد و بررسی
افزودن به کتابخانه شخصی
ارسال به دوستان
جستجو در متن کتاب
بیشتر
تنظیمات قلم

فونت

اندازه قلم

+ - پیش فرض

حالت نمایش

روز نیمروز شب
جستجو در لغت نامه
بیشتر
لیست موضوعات
توضیحات
افزودن یادداشت جدید

جريان خود را به حضرت مى گويد. امام مى فرمايد: ما الآن تو را مى بينيم . عرض مى كند: آقا من هر شب دو
ساعت سعادت تشريف در حرم شريف را دارم . مى فرمايد: نه ، ما الآن شما را مى بينيم . با اين حال مسئله اى
نيست مطلب را حواله داديم !

سيد از خواب بيدار مى شود و با تعجب از خود مى پرسد اين چه حواله اى بود و حضرت مرا به كه حواله دادند.

به منزل باز مى گردد. سحرگاه درب خانه اش به صدا درمى آيد. پس در را باز مى كند و خود را در مقابل آية
الله ابوالحسن اصفهانى مى بيند. چون انتظار وى را نداشت ، و دست و پاى خود را گم كرده و شتاب زده مى
گويد: آقا بفرماييد. آية الله اصفهانى مى فرمايند: ماءموريت ما تا همين جا بود و پاكتب بدست او داده و
دور مى شوند. وقتى پاكت را باز مى كند، با كمال تعجب مى بيند داخل پاكت درست همان مبلغى كه وى به صاحب
خانه بدهكار بود، پول قرار داده شده است .(302)

262- اعطاى طعام غيبى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


مرحوم سيد جمال الدين گلپايگانى نقل كرده كه : شبى ، عده زيادى از بستگان ، كه براى زيارت به نجف اشرف
آمده بودند، به منزل ما وارد شدند. شام نخورده بودند و ما هم در مجلس چيزى نداشتيم !

براى تهيه غذا از منزل خارج شدم . مغازه ها بسته بودند. عبا را بر سر كشيدم و به سمت مرقد حضرت امير(ع )
رفتم . آن جا هم مغازه ها بسته بودند. متحير بودم كه خدايا چه كنم !

گفتم : خدايا! اينان زوار حضرت امير(ع ) هستند و از بستگان من . در اين حال كه اين حرف ها را با خود زمزمه
مى كردم ، ديدم مغازه اى در آن طرف ، باز است . حال آن كه من چنين مغازه اى را قبلا نديده بودم . چند گام
به طرف مغازه رفتم . يك وقت متوجه شدم كه مغازه دار سلام كرد. گفت : چه مى خواهى ؟ آنچه احتياج داشتم به
او گفتم . تمامى آنچه را كه خواستم ، به من داد. قرار شد پولش را بعد، پرداخت كنم . چند قدمى كه آمدم ،
برگشتم و به عقب نگاه كردم . نه مغازه اى بود و نه كسى ! (303)

263- كرامت على (ع ) به شيخ ابوالقاسم قمى

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


شيخ ابوالقاسم قمى اين داستان را درباره دوران طلبگى خود نقل فرموده است :

در يكى از سال هاى تحصيلى كه چند ماه ، گوشت نخورده بودم ، از كنار حجره طلبه اى رد مى شدم در حالى كه
او آبگوشت را از ديزى به داخل كاسه مى ريخت و بوى آبگوشت كه در فضا پيچيده بود، پاى مرا سست كرد. طلبه
متوجه شد و به من تعارف كرد. قبول نكردم و گفتم : نه ، من نهار خورده ام ، چون قبلا با مقدارى تربچه خود
را سير كرده بودم .

يكى از عادات من اين بود كه نماز شب را در حرم على (ع ) بخوانم . آن شب وقتى به حرم حضرت امير(ع ) مشرف شدم
، ديدم يكى از صوفى هاى بكتاشى در حرم ، حجره اى گرفته و در بالاى كفشدارى مشغول مناجات است . من بعد
از نماز شب به حضرت امير(ع ) متوسل شدم كه : يا على ! تو نزد خدا واسطه شو، شايد ماهى يك بار گوشت نصيب ما
بشود. در همين موقع شنيدم كه آن صوفى در مناجات خود مى گفت : خدايا! مرا با ذوالنورين (عثمان ) محشور كن
! من ناخودآگاه گفتم : آمين !

در اين موقع يكى از خدمه حرم به من گفت : فرار كن كه اگر اين مرد تو را بگيرد، پدرت را در مى آورد.

من اول خواستم فرار كنم ، ولى بعد گفتم : كجا از حرم حضرت امير(ع ) مطمئن تر، و با خود گفتم : همين جا مى
مانم تا ببينم چه مى شود. در اين هنگام آن صوفى به من رسيد و گفت : تو بودى آمين گفتى ! گفتم : آرى ! گفت :

به راستى مؤ من هستى كه در غياب برادر دينى به او دعا كردى . بعد در ضمن دست دادن ، يك ليره به من داد.

بدين ترتيب ، حضرت امير(ع ) به دست آن صوفى حاجت مرا روا ساخت .(304)

كرامات على (ع ) به شاعران اهل بيت (ع ) 

264- شاعر مشمول رحمت

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحيمْ


دعبل شاعر حماسه سرا و مبارز، كه از حاميان آل على (ع ) بود، و در زمان حضرت رضا(ع ) مى زيست ، وقتى كه در
بستر مرگ قرار گرفت ، كاغذى طلبيد و سه شعر زير را در آن نوشت :

/ 162